آرمین دانشجوی تیزهوش و درونگرای رشته امنیت شبکه است که بیشتر وقت خود را در سایت کتابخوانی تازه تأسیساش صرف میکند. پدر او به بیماری ام اس مبتلاست و در آستانه جدایی از مادرش قرار دارد. در این میان سایت کتابخوانی آرمین باعث آشنایی او با ژاله و ورودش به ماجراهایی عجیب و تازه میشود...
ایران و اسپانیا برای راهاندازی یک پروژه بزرگ در جزیره هندورابی در جنوب ایران به توافق رسیدهاند. شرکتها و افراد بسیاری به طمع برنده شدن در این مناقصه شرکت کردهاند. از جمله مهندس سعید پارسا و همسرش رویا عضدی که چند سالی است از هم جدا شدهاند و از مدیران شرکتهای حاضر در مناقصه هستند. دیگران نیز با اهداف متفاوت سعی در برنده شدن در این مناقصه سرنوشتساز را دارند. رسیدن به موفقیت برای آدمهای این قصه منجر به پیچیدگیهایی در روایت آن میشود.
رعنا (معلم مقطع ابتدایی) و امیر (کارگر کارگاه بلورسازی) زندگی عاشقانه خود را در محلهای قدیمی و در حاشیه شهر آغاز کردهاند. غافل از آنکه شیطنتی جنون آمیز خوشبختی ساده آنها را نشانه رفته است.
فقط یک فیلم پنجدقیقهای میخواستم تا بعداً بتونم از زنم و دخترم دفاع کنم ولی امونم ندادن. صدای آژیراشون داره نزدیک میشه. الان مثل مور و ملخ میریزن اینجا.
- مگه نگفتم اینجا بنویس مرگ بر صدام؟ - آقا صدام یزید کافر جا نمیشد - این پشت بنویس -اینجا مرگ بر اسرائیله - خوب رو دیوار دستشویی بنویس - اونجا مرگ بر انگلیسه، اونورتر فرانسه، اونورتر منافق - من نمیدونم میخوام هرکی میاد تو مرگ بر آمریکا و مرگ بر صدام بخوره تو صورتش!!
تاریکی رو دوست دارم.. تو تاریکی راحتتر میشه حرف زد. راحتتر میشه بغض کرد. راحتتر میشه زیرچشمی نگاش کرد. تو تاریکی آدم راحتتر عاشق میشه. تو تاریکی زیرزمین، تاریکی پسکوچهها، تو تاریکی سالنهای سینما...
آدما بدون غذا بیست روز دووم میارن بدون آب دو روز بدون اکسیژن چند دقیقه اما بدون امید لحظه ای دووم نمیارن کسی که امید به زندگی رو به آدم میده بیشترین لطف رو در حقش کرده..!!
خانواده آمپول چی که تولیدکننده آمپول هستند با وحشت فرزندانشان از آمپول مواجه می شوند ولی درنهایت ورزش فوتبال و انتخاب برای ردههای قهرمانی به کمک فرزندانشان میآید.