جیمز براردینلی : «هیولای پول» سعی دارد تا چیزی فرای یک تریلر بی فکر و بی ملاحظه باشد. با پی ریزی بنیانش بر پیامی درباره ی خطرات بازی بورس ، فیلم به دنبال...
15 آذر 1395
«هیولای پول» سعی دارد تا چیزی فرای یک تریلر بی فکر و بی ملاحظه باشد. با پی ریزی بنیانش بر پیامی درباره ی خطرات بازی بورس ، فیلم به دنبال تزریق جوهره اش به درون ژانری است که با فیلم های پاپ کرنی و اکشن اشباع شده است. متاسفانه بر خلاف استعدادهای زیادی که در جلو و پشت دوربین قرار دارند ، فیلم در غلبه کردن بر روایت متزلزلی که خزعبلات بی پایانش مانع جدی گرفتن آن می شود ، ناتوان است.
اصطلاح ( تعلیق ناباوری ): در فیلمی معنا پیدا می کند که از تماشاگرانش می خواهد تا از پیش قبول کنند که اتفاقات فیلم در (دنیای واقعی) و نه در دنیای موازی که قوانین عقلی ( و گاها قوانین فیزیک ) به تعلیق در آمده ، روی می دهد. در فیلمی مثل «جان سخت» کسی نگران (تعلیق ناباوری ) نیست چرا که ما می دانیم که این فیلم تماما فانتزی است و مخصوصا برای ایجاد هیجان آدرنالینی ساخته شده است.
از طرف دیگر «هیولای پول» حاوی پیامی است و بدای این که تماشاگر پیام فیلم را بپذیرد. دنیایی که فیلم در آن روی می دهد باید حس باورپذیری حوادث را ایجاد کند و این همان چیزی است که فیلم در آن شکست می خورد.
به نسبتی که تمهیدات فیلم همچون خانه ی پوشالی متزلزلی روی هم قرار داده می شوند، دنبال کردن فیلم سخت تر می شود.
فیلم گیرایی خیلی خوبی دارد: تصور کنید چه می شد اگر مرد مستأصلی که همه ی دارایی اش را در نتیجه ی پیروی از پیشنهادات یک مشاور اقتصادی از دست داده ، مجری همان برنامه ی اقتصادی را در برنامه تلویزیونی زنده به گروگان بگیرد. «جورج کلونی» نقش «لی گیتس» ،شومن برنامه ی «هیولای پول»، را برعهده دارد. سخنرانی های گیتس که با صدای بلند و ادای سریع کلمات انجام می شود به او بیشتر شخصیت یک جارچی کارناوالی را می دهد تا یک مشاور اقتصادی.
تهیه کننده ی برنامه، «پتی فن» ( جولیا رابرتز ) آن قدر از کار روزانه اش و از خود گیتس خسته است که وقتی مرد مرموز نامه رسان با چند بسته وارد استودیو شد از قبل پایش را بیرون از در گذاشته بود.
با چرخش دوربین ، «کایول بودول» ( جک اوکانل ) بر روی گیتس تفنگ می کشد و مجبورش می کند تا جلیقه ی انفجاری را بر تن کند. پس از توضیح دادن این که چگونه تمام دارایی اش را به خاطر مشاوره های غلط او از دست داده ، از گیتس درباره ی آن مشاوره ها توضیح می خواهد. گیتس ناتوان در بیان این توضیح با رئیس بخش روابط عمومی شرکت «کاتریونا بالف » تماس برقرار می کند اما او پیشنهادی جز ( حرف زدن با مجرم ) ندارد. تلاشهای کاتریونا بالف برای ارتباط با CEO «دومنیک وست» بی ثمر است و گیتس را به این فکر می اندازد که سقوط سهام نتیجه بزهکاری اداری است تا یک فساد احتمالی در وال استریت.
با همه ی حرف هایی که درباره ی «الگوریتم» و «خرابی» زده می شود، فیلم در زمان هایی تماشاگر را در ورطه ی دو پهلویی گرفتار می کند.
با این که فیلم در تلاش است که بنا و فرهنگ وال استریت را متهم کند اما در این کار هم شکست می خورد. در واقع ، نهایتا این فیلم درباره ی حرص و طمع یک فرد است تا ضعف یک سیستم ( با این حال فیلمنامه این فکر را در ذهن تماشاگر می اندازد که خود سیستم سبب فساد است ).
در فیلم، وجهه ی پلیس نیویورک هم زیر سوال می رود : مأمورین پلیس، هم چون یک گروه آماتور وارد عمل می شوند و در مدیریت بحران نیز ناتوان اند. کارگردان فیلم «جودی فاستر» با ایجاد تعلیق در زمانی که حوادث دست به دست هم می دهند تا کایول به لبه نزدیکتر شود ، تنش را از موقعیت می چلاند.
فاستر از یک فضای بسته ی تلویزیونی، سکانسی پر تنش می سازد که در آن بازیگران اصلی - گیتس ، پتی ( که فقط صدایش شنیده می شود ) و یک فیلمبردار - در تلاشند تا کایول را از منفجر کردن بمب منع کنند و زمانی که گیتس به مقصر بودنش در آن چه بر کایول اتفاق افتاده پی می برد، دچار عذاب وجدان می شود.
فاستر احتمالا در این اثر از «سیدنی لومتر» تأثیر پذیرفته - نشانه هایی از فیلم «بعد از ظهر سگی» در این فیلم مشهود است .
گیتس، فروشنده ای لهستانی است که حرکات او جلوی دوربین انعکاسی از شخصیت جذاب اما نامطبوع او پشت دوربین است.
کلونی دوست داشتنی بودنش را با خود به درون نقش می آورد. بازی او دقیق و قابل توجه است. «جولبا رابرتز» وظیفه ی نشستن در اتاق مجزا و تماشای کلونی در مانیتور و زمزمه کردن دستورالعمل ها در گوش او را دارد.
«جک اوکانل»، نقش کایول، هم چون یک مرد بی سواد غیر قابل کنترل ایفا می کند که ( همان طور که در سکانس وحشیانه ای که دوست دخترش سر او فریاد کشید، دیده می شود ) مشکلاتی فراتر از باختن 60 هزار دلار در یک معامله ی بد دارد. همان طور که فیلم آشکار می کند ما ( به مانند گیتس ) می خواهیم که بیشتر با کایول احساس همدردی و همزاد پنداری کنیم اما او غالبا مثل یک وحشی عمل می کند و مانع می شود.
تا زمانی که درام در تلویزیون اتفاق می افتد و همه ی دنیا در حال تماشای آن هستند ، فیلم مردم را متقاعد به تماشا کردن می کند اما زمانی که مأموران پلیس نقشه ی نجات ساده لوحانه ی شان را اجرا می کنند و گیتس، تحقیقات طولانی خود درباره ی سقوط سهام را آغاز می کند، فیلم جذابیت خود را از دست می دهد.
واقع نمایی با پوچی و چرندی مضمحل شده است.
«هیولای پول» سعی دارد تا تریلری هوشمندانه باشد اما به خاطر فیلمنامه اش در رسیدن به این هدف شکست می خورد. فیلمنامه ای که در حین داشتن اعتراضی مشروع در حد تمهیدات غیر منطقی و شخصیت های گنگی که همه چیز را به سمت یک نتیجه می برد ، باقی می ماند.