خاطره گنج قارون هشت سالم بود که پدرم بعنوان پزشک به شهر قزوین منتقل شد. سال ۱۳۴۷ این خاطره مربوط به روز اول اسباب کشی ما به قزوین است. سپاس از دوست عزیزی که این ویدیو را برایم فرستاد. خاطره تلخی از پیشانی پریسا خواهر بزرگم که مامان الساست . پیشانی پریسا همان روز اول چهار بخیه خورد! پریسا جان هنوز منو نبخشیده .😔 نمی دونم بگم یادش بخیر یا نه بخیر !😳 ولی یاد این فیلم و‌خاطراتش بخیر 😍
659
1398/11/19