آنها قادرند همه چیز را در محاسبات خود وارد کنند ، جز آمرزش به همین دلیل محاسباتشان بیهوده ست اگر این فقط داستان زندگی من بود بی گمان برایت تعریف نمی کردم حالا مثال انسانی زمستانهای بیشتری را پشت سر بگذارد ، چندان که این زمستانها چون برفی سنگین بالای سر او کمان کنند ، از این چه حاصل ؟!!!! این داستان کل حیات است که ارزش دارد و بیانش در اوج رنج زیباست شب تولد چهل سالگیم پدرم پر کشید ، عدد تولدش با تولد من یکی شد ، سی اردیبهشت امسال ، او ده ساله میشود( ده سال میگذرد ) و من پنجاه ساله ، اعداد هم حقیقیند هم غیر واقعی ، لباسی بر جسم از صدای بمبی که در خیابان اندیشه تهران افتاد ( زمان ثبت این عکس) تا صدای اژیر قرمز از رادیو همیشه روشن تا صدای مردی که میگفت : حمله هوایی شروع شد 🔺🔻 سالها صدای اون مرد در گوشم بود حتی وقتی صلح شد و چسب های رو پنجره ها کنده شد و روزهای سخت عبور از تاریخ ، سفوط هواپیمای اوکراین ، تا تعطیلی جهان تا صدای دستفروشان ، مردان و زنانی که با حساب های خالی امروز در قرنطینه هستند این صداها را بیاد میسپارم تا اگر سعادت مرگ فرارسد و در یک صدم از ثانیه چشمها و صدا تهی شوند فقط یاد آن کودک کنم که تنش زخمی ترکش بود با آن جثه کوچک و گفت : اگر بمیرم همه چیو به خدا میگم .......... ممنون «فروغ قجابگلو » عزیز رفیق، دیشب یاد این کودک کردی و به من هم یاداوری کردی.. آموختم فراموشی ما تازیانه سنگینیست بر پیکر روح خودمان. دوست داشتم پیش از انکه دیر شود بنویسم براتون که هیچکس نمی داند چه روز ، چه ساعت و در کجا روحش پر میکشد از زمین ، پس با امیدواری واقعی باید فکر کرد همیشه روز آخر است در این روزها امرزش دیگران و خودمان قلبمان را روشن میکند ، به ما قدرت میبخشد ، تفاوت هارا دریابیم و سعادت شخصی رو نفس ببخشیم آنچه را که اسیر میکنیم ، مارا در زندان فراموشی نگاه میدارد ... هنگامه /ق یازده فروردین هزارو سیصد و نود و نه ۹ عکاس : اتلیه کاووس ده سالگی /روزهای جنگ ✏️✉️⏰🌍هرکدوم یک خط از خودتون برای خودتون بنویسید و همدیگرو بخونید 💙دوستتون دارم
244
1399/01/11