🖤 اعتراف سختي است اما من مهدي را تمام اين سه سال نديدم.نه خانه اش رفتم نه بيمارستان.هر چه تلاش كردم نشد.پاي رفتن نداشتم.دل ديدن مهدي را روي تخت نداشتم.مهدي را آخرين بار سرحال و شاداب و خندان قبل از روزهاي مبارزه در تحريريه "همشهري جوان"ديدم و كلي خنديديم.مثل هميشه پايه تيكه ها و شوخي هايش بودم.براي من مهدي همان مهدي بود.مهدي شادمان و سرحال. تمام اين سه سال را باهم حرف زديم ولي دلم نمي خواست تصوير مهدي رنجور و ضعيف را ببينم.عكس هايش را كه مي ديدم،دلم ريش مي شد و كلافه مي شدم.اما توييت ها و نوشته هايش را كه مي خواندم جون مي گرفتم و بهش زنگ مي زدم.دوباره شوخي و خنده و تمام. حالا لعنت به اين شب و اين شب ها كه شب هاي بدون مهدي مان است.اصلا مگر ما چقدر سن و سال داريم كه بايد غم رفتن يكي ديگر از رفقايمان را به اين فاصله كوتاه ببينيم.رفتن نيما طباطبايي هنوز در من است.هنوز با من است.هنوز دلم براي نيما تنگ است.اين ديگر چه بلايي است.؟ مهدي جون ...حاج مهدي...سلام من رو به نيما برسون. #مهدي_شادماني #نيما_طباطبايي
مجید توکلی | 🖤
اعتراف سختي است اما من مهدي را تمام اين سه سال نديدم.نه خانه اش رفتم نه بيمارستان.هر چه تلاش كردم...
21
1398/06/09