... : يك خاطره از خودم بگم اول ازدواج ما بود. ناراحتي همه جور كشيده بوديم. همه جور. انقدر خسته شدم از ناراحتي كه يه روز پا شدم خودم را راحت كنم بابا، از اين ناراحتي، مگه چه خبره؟ صبح زود، تاريكي بود، پا شدم، طناب را برداشتم انداختم پشت ماشين، برم قال قضيه را بكنم. برم خودكشي كنم. برم ... رفتيم. اطراف ميانه بود. سال ٣٩. رفتم اقا. توتستان بود بغل خونه ما. نزديك خونه ما. امديم طناب ... تاريك بود. طناب را هر قدر مينداختيم گير نميكرد، يك مرتبه انداختم گير نكرد، دو مرتبه انداختم ، گير نكرد،سومي، اخر خودم رفتم بالا. رفتم بالا طناب را گير دادم، ديدم اقا يه چيز نرم خورد به دستم. توت بود ، چه توت شيريني...، شيرين بود. اولي را خوردم، دومي را خوردم، سومي را خوردم. يه وقت ديدم هوا داره روشن ميشه. افتاب زده بالاي كوه رفيق. چه افتابي... چه منظره اي ...چه سبزه زاري... يكدفعه ديدم صداي بچه ها مياد. بچه هاي مدرسه بودن. امدن ديدن من توت ميخورم، گفتن اقا درخت را تكون بده. ما هم درخت را تكون داديم. اينا خوردن . اينا خوردن من كيف ميكردم. يه خوردم ما جمع كرديم. امديم تو خونه. خانوم ما هنوز از خواب بيدار نشده بود. امديم يه خورده هم داديم به اون. اون هم خورد. اونم كيف كرد. رفته بودم خودكشي كنم ، توت چيدم اوردم اينجا. اقا يه توت ما را نجات داد. يه توت ما را نجات داد. همايون ارشادي : توت را خوردي و خانوم هم توت را خورد و همه چي خوب شد ؟! مرد: خوب ؟ خوب نشد. فكرم عوض شد. البته كه اون ساعت خوب شد، ولي فكرم عوض شد، حالم عوض شد. #عباس_كيارستمي #طعم_گیلاس #حامد_كميلي
حامد کمیلی | ...
: يك خاطره از خودم بگم
اول ازدواج ما بود. ناراحتي همه جور كشيده بوديم. همه جور. انقدر خسته شدم ...
127
1398/09/11