عشق همینه ژوزه شاید یه روز به ضرب و زور روزگار فراموشش کنی اما جای زخمش تا آخر قصه رو تنت می‌مونه. گیرم کمی غبار فراموشی نشسته باشه رو بعضی خاطرات اما رهات نمی‌کنه ژوزه، مرکب قلمشو ببین هست هنوز. شکل اولین دیدارو نگاه چه زنده‌اس بین چروکای انگشت کوچیکه یا لحن چرخش حروف اسمش و صدا، صدا که از بین رفتنی نیست، اون تا آخرین نفس پابه‌پات میاد، تا دم آخر تک‌تک هجاها رو توی گوشت سوت می‌کشه، سووووووت... آره عشق همینه ژوزه، تلخه مثل دوای سرماخوردگی و شیرین مثل شهد گل‌های امین‌الدوله که تو بچگی از باغ آقاجون کش می‌رفتیم. مزه شیرین‌بیان خاطرت هست؟ چقدر شیرین بود و چقدر تلخ، مرهم معده‌اس لاکردار اما هیچ‌وقت نمی‌فهمی از شیرینی زیاده که به تلخی زیاد می‌زنه یا برعکس. ببینم اصلا تو تا حالا شیرین بیان خوردی؟ تو که معده‌ات خیلی قویه ژوزه، همه چی رو هضم می‌کنه، همه غذاهای مونده رو، همه فکرای سنگینو، همه نگاه‌های معنی‌دارو، همه طعنه ها و کنایه‌ها رو. عشق معده آدمو ضعیف می‌کنه . من معده‌ام خیلی داغونه، خیلی. از بچگی عرق نعنا و گریپ‌میکسچر می‌بستن به نافم، ببخشید شما رانیتیدین دارین؟
پریسا شمس | عشق همینه ژوزه
شاید یه روز به ضرب و زور روزگار فراموشش کنی اما جای زخمش تا آخر قصه رو تنت می‌مونه. ...
5
1398/05/24