#اين روزهاي خاكستريِ كسلِ كوتاه وشبانه كشدار وكُشنده وسياه روي شانه ام سنگيني مي كند،دائم انگارچيزي گم شده وپيدا نمي شود، نه انگار من گم شده ام وسر پيدا شدن هم ندارم ، لابلاي همه چيز گم شده ام واگر به نظرت خنده دار نباشد مثل ژنرال در هزارتويم گم هستم ، با انتظاري خلسه آوروموهوم، گمانِ زيبايِ زيستن به كجا كشيده؟مي بيني؟ تبديل به هيچ شدن در آوارتمامي روياهاوافسون افسانه ها ،له شدن وانتظاري اجباري براي نقطه پايان. گم در همه مِهِ عالم. #آه از گمان باطل آه. مثل مردابي لرد بسته در خويش كه تلنگر هيچ سنگريزه اي آرامشِ هولناكِ باتلاقيش را برهم نمي زند، خاموشِ خاموشِ خاموش! بانشخوار چند خاطرهٌ گنگِ بي مفهوم كه مدتهاست قهرمانانش فسيل شده اند. چند خاطره گنگ بي مفهوم گمشده در توبه توي ذهني مفلوج. وناباورانه نگاه ميكني، نه!!! اين تونيستي ، اين شبح سرگردان گويي از جهان ديگريست كه اينگونه مچاله. وتا ناكجا مي چرخي ، مي چرخي ومي چرخي دَوَراني سرگيجه آور واحساس ميكني چيزي مي خواهد از درونت بالا بيايد،تهوع. وتو گم شده اي، ودلت گم شده در يكجاي دور ، پيدايش هم بكني ديگر دلت نيست ويرانه ايست خُرد و خراب وخسته آنوقت در آئينه به خودت نگاه ميكني وسئوالي ترسناك مثل زلزله اي زير ورويت مي كند ، آه... خدايا اين ناشناسِ نوميد ، اين زن منم؟
مریم بوبانی | #اين روزهاي خاكستريِ كسلِ كوتاه وشبانه كشدار وكُشنده وسياه روي شانه ام سنگيني مي كند،دائم انگارچيزي...
77
1397/11/17