دیروز طی عملیاتی متهورانه تصمیم گرفتم زیور آلات در هم تنیده و گره خورده خواهرکم و از هم باز کنم.میگم متهورانه چون من معمولا خیلی اهل ظریفکاری و کارهای صبورانه نیستم.در حدود یکساعت و نیمی که صرف این کار کردم (و البته با کمال تعجب موفق هم شدم از اون توده براق ، زیور آلات ظریف خواهرم و استخراج کنم )، به این فکر میکردم که چرا اینها اینطوری بهم گره خوردن؟طوری که انگار دستی با حوصله اونهارو بهم پیچونده و گره های حرفه ای زده.هرچی جلوتر میرفتم به راهکارهای جدید میرسیدم،اونچه که تقریبا مشترک بود جذب مغناطیس وار زنجیرهای ظریف به یک زنجیر کلفت تر و تشکیل توده در اطراف اون بود.به این نتیجه رسیدم که همه این گره های کور یک هسته مرکزی قابل رویت داره.خواهر من بسیار زیور آلات ظریف و دوست داره در تضاد با من که معمولا به قول یک عزیزدلی ، مسجد شیخ لطف الله به گردنم آویزون میکنم ،بنابراین باز کردن گره های زیور آلات اون به صبر بیشتری احتیاج داره.در زندگی هم همینطوره،نکته بین و دقیق و بسیار ظریف و حساس.داشتم فکر میکردم وقتی نکات ریز و ظریف زندگیمون و حل نکرده و نبسته رها میکنیم نتیجش همین گره های کور میشه.گره هایی که وقتی از هسته مرکزی بزرگترشون جدا میشن تازه سادگی و ظرافت همشون و به چشم میبینیم.یک معضل و مشکلی قطعا به چشم میاد،همون و جدا آویزون کنیم و بهش نگاه کنیم.اگر نکات ظریفتری هم بهش اضافه شد سعی کنیم اونهارو دور نگه داریم تا جذب نشن و گره کور نسازن.زندگی هممون شده یه کلاف درهم تنیده،گاهی باید حوصله بخرج داد،نترسید و این کلاف و از هم باز کرد،اونوقت میشه یکعالمه تزیین جدید و پیدا کرد که بنظر زشت و زمخت بود. و اینک فیلسوفی که منم ......😅😅😅😅😅
کتانه افشاری‌نژاد | دیروز طی عملیاتی متهورانه تصمیم گرفتم زیور آلات در هم تنیده و گره خورده خواهرکم و از هم باز کنم.میگ...
45
1399/07/22