. من می بینم‌ دردهایمان را، و‌ ترسها و ضعفها و اندوه هایمان را نیز هم... همه را می بینم، می فهمم، می شناسم، و این از “دوست داشتن” ام چیزی کم نمی کند! من تو را دوست دارم، فقط دوستت دارم، و این “ دوست داشتن” بالغتر از آن است که به شیفتگی مبتلا شود، و به ملال هم دچار نمی شود، عشقی که من به تو‌ دارم، نه شبیه الاکنگ است و‌ نه جزر و مد دریا، نه هوای بهاریست و نه خزان پاییزی، من نه اضطراب از دست دادنت را دارم، و نه حرصِ به دست آوردنت را، من تو را دوست دارم، فقط دوستت دارم، و این عشق در من جاریست، درونِ من است، مالِ من است، سهمِ من است، و نام دیگرش “شور زندگی “ ست، شوری چنان جوشان و روان که بسان رودخانه ای آرام در مسیری هموار می بَرَدَم به سمت آنچه به واقع “منم”، “خودم”، “خویشم”، “خویشتنم”... سهمی که تو از این عشق می بری اما، به اندازه آینه ادراکِ “تو” ست از مفهومِ عشق... و‌ از معنایِ زندگی... #نگار_آذربایجانی 1-painting#red_umbrella #leonid_afremov 2-painting#red_umbrella #royce_m_becker
نگار آذربایجانی | .
من می بینم‌ دردهایمان را، 
 و‌ ترسها و ضعفها 
و اندوه هایمان را نیز هم...
همه را می بینم، 
می فهم...
9
1399/05/31