مسعود به منظور عزیمت به خارج از کشور تصمیم به ترک همسرش، پروانه، و فرزندش می گیرد. آنها قبل از جدایی برای دیدن یکی از اقوام به مسافرت می روند و در راه غریبه ای مجروح و مسلح آنها را تهدید می کند که به روستای پاییزان بروند. غریبه در میان راه جان خود را از دست می دهد. مسعود به دنبال صحبتهای غریبه از تصمیم خود مبنی بر خروج از کشور منصرف شده و زندگی سابق خود را از سرمی گیرد