پدر مریم بعد از فوت همسرش با مرضیه ازدواج میکند، مرضیه پسری بهنام محسن دارد، مریم به دنبال گرفتن انتقام از محسن است چون فکر میکند که پدرش اموال خود را بهنام او زده است. مریم از همسرش منصور میخواهد که پنهانی به شرکت پدرش برود و اسناد را کنترل کند. از طرفی مرضیه حالش بد میشود و او را به بیمارستان میبرند منصور تلفنی برای مریم میگوید که پدرش همه اسناد را به نام مریم زده، مریم متوجه اشتباهش میشود و برای شفای مرضیه دعا میکند.