نزديك به هزار و صد روز از رفتنت ميگذرد، و هر روزش هزار و صد روز بود، سخت و تلخ و پر از دلتنگي ، پر از اشك و خاطره ... در كنارم تو را حس ميكنم ، در هر لحظه ... روزي نيست كه بيدار نشوم و بي اختيار به اين فكر نكنم كه امروز ديگر تو هستي... در كنارم تو را حس ميكنم ، اما باور كن كه اين حس كردن كافي نيست ، ميخواهم با حواس پنجگانه ام حس ت كنم، ميخواهم زنگ صدايت دوباره وجودم را بلرزاند، راستي بابا چقدر صدايت زيبا و عجيب بود ، چقدر دلتنگ حرف زدن با تو ام ، در كنارم تو را حس ميكنم ، با تو حرف ميزنم ، اما خسته ام از تصور شنيدن صدايت ، گوشهايم دلتنگ شنيدن صداي توست... اسمم را صدا نميزدي ، يادت هست؟ هميشه نام خودت را ميگفتي : بابا؟ اين : بابا؟ ي سوالي معنيش ميشد : برزو در كنارم تو را حس ميكنم ، وقتي در يك سكانس سخت كار گير ميكنم و هيچكس جز تو نميتواند كمكم كند ، بي اختيار دستم بسمت موبايلم ميرود ، اما شماره تو هزار و صد روز است كه خاموش است ، و اين خاموشي ربطي به شبكه هاي مخابراتي ندارد ، تو واقعاً در دسترس نيستي. در كنارم تو را حس ميكنم ، وقتي با جانيار بازي ميكنم ، وقتي با جانيار قدم ميزنم ، وقتي ... وقتي ... وقتي .... در كنارم تو رو حس ميكنم ... تا زنده ام ... تا وقتي هستم ... تا چند هزار و صد روزِ ديگر ؟.... نميدانم ... در كنارم تو را حس ميكنم سه سال گذشت گريم : استاد عبدا... اسكندري #انوشيروان_ارجمند #برزو_ارجمند #بهار_ارجمند
برزو ارجمند | نزديك به هزار و صد روز از رفتنت ميگذرد، و هر روزش هزار و صد روز بود، سخت و تلخ و پر از دلتنگي ، پر ...
1،186
1396/09/22