حواشی «صابر ابر» (40 حاشیه)

«صابر ابر» تصویری اجتماعی از خودش و سگش را منتشر کرده؛ سگی که «بانو» نام دارد و صابر ابر در توصیفی عجیب درباره آن نوشته است: «معرفی میکنم؛ بانو، دخترِ بنده! .. دختر بابا !» قرار دادن سگ روی سر به کنار این که بازیگری سگی را دختر خود قلمداد کند هم از آن حرف ها است.

«صابر ابر»، با «مهیار علیزاده» در آلبوم «در شعله با تو رقصان»، به همراه «پانته‌آ پناهی‌ها» همکاری داشته است.
«صابر ابر»، در برنامه پرمخاطب «کلاه قرمزی 94» حضور افتخاری داشت.
«صابر ابر»، بازیگر سینما تئاتر و تلویزیون عصر روز شنبه 19 اردیبهشت ماه 1394 در چهارمین روز از برپایی بیست و هشتمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران ضمن حضور در سالن بین الملل از تجربه رویارویی خود با دنیای کتاب برای علاقه‌مندان سخن گفت.
«صابر ابر»، برای بازی در فیلم سینمایی «گس» برنده جایزه بهترین بازیگر نوظهور از جشنواره فیلم رم را از آن خود کرد.
«صابر ابر» با بازی در فیلم سینمایی «شاعر زباله ها» به کارگردانی «محمد احمدی» به سینما آمد ولی اولین بار در فیلم «دایره زنگی» در اکران عمومی یک فیلم سینمایی دیده شد و خیلی زود هم به جایزه رسید.
«صابر ابر» جزو مجریانی است که وقتی وارد دنیای بازیگری شد به شدت موفق بود و این اتفاق برای کمتر مجری پیش می آید.
«صابر ابر»، فعالیت خود را در تلویزیون با اجرای برنامه «رنگین کمان» آغاز کرد و پس از آن هم مسابقاتی نظیر «در ۱۰۰ ثانیه» را مجری گری کرد و بخش اعظم کارش اجرای برنامه کودکان و نوجوانان در تلویزیون بود.
«صابر ابر»، در اینستاگرام خود از رفاقت با «ترانه علیدوستی» گفت و به لحظات خوش با ترانه اشاره کرد:
«تو ماندگاری رفیق جان ناب و بی تکرار.
پ ن : سر به رفقا بزنین و یاد کنید ایام را و یهو نیم ساعت بی دلیل بخندید کیف کنید از داشتن آدمهای درست»
ششمین روز از جشنواره فیلم فجر سال 1393 با حاشیه های مختلفی روبرو بود. حاشیه های جالب این روز واکنش «صابر ابر» که بیان کرد:
«ناراحتم که از لذت همبازی شدن با تمامی بازیگران فیلم محروم بودم.»
او در کودکی چیزهایی را که دوست نداشته گم می‌کرده و می‌گفته: «گم شد! چون دوست‌شان نداشتم.» مثلا بارها پیش آمده که با مادرش بیرون بوده و او پابرهنه می‌شده! کفشش را درمی‌آورده و جا می‌گذاشته و در پاسخ مادرش که می‌پرسیده چرا پابرهنه‌ای؟ می‌گفته: «گم شد کفشم! من ترکش کردم. حذفش کردم. نخواستم با من بیاید. نمی‌خواستم، برای من نبود. دوستش نداشتم.»
در زندگی شخصی‌اش گاهی اتفاقات عجیبی رخ می‌دهد؛ مثلا اینکه او تعدادی لباس دارد که با اتیکت پوشیده‌شده‌اند. دلیلش هم افرادی هستند که آن لباس را به او داده‌اند.
وی نمایشگاهی از چیدمان و عکس با نام «از مردم استمداد می‌کنم»؛ را برگزار کرد که در آن همراه تعدادی عکس و چیدمان از میان ۱۷۲۴ قطعه عکس و آگهی از گمشدگان دهه‌ی ۴۰ که توسط او طی چند سال جمع‌آوری شده‌ بودند، به نمایش درآمد. در پرفورمنس این نمایشگاه، او و پانته‌آ پناهی‌ها در دو اتاق شیشه‌ای قرار گرفته‌بود که شامل وسایل اولیه‌ای برای زندگی از جمله تختخواب، شیر دستشویی، چند قابلمه و ماهیتابه، آینه، پنکه، دفترچه یادداشت و قلم می‌شد و آن دو نقش گمشده و گم‌کرده را بازی می‌کردند.
وی در اینستاگرام خود تصویری از قراردادن سگش رو سرش منتشر کرده و در توصیفی عجیب درباره‌ی آن نوشته‌است: "معرفی می‌کنم؛ بانو، دخترِ بنده! ... دختر بابا !"
اسم خودش را بر روی اسکناس‌های قدیمی ده تومانی مهر می‌کند و به‌عنوان عیدی به دوستانش هدیه می‌دهد.
نقش اکبر در «همه چیز برای فروش» برایش چیزی جدا از کاراکترهایی بود که تا پیش از آن بازی کرده. اولین دلیلش هم این است که او در زندگی دعوا را به معنی زد و خوردی که در فیلم می‌بینیم را تجربه نکرده‌است. انتخابش برای این نقش و بازی در آن برایش عجیب وهیجان انگیز بوده، چون او همیشه منتظر نقش‌هایی است که خودش را درآن محک بزند.
عاشق مشورت است. دوست دارد حرف بزند، بپرسد، نظر بخواهد و بشنود و این اتفاق تا امروز در زندگی‌اش افتاده.
به کارگردانی فکر می‌کند و برایش وسوسه‌انگیز است اما به نظرش الان زود است؛ معتقد است کارگردانی سواد خودش را می‌خواهد، وقت خودش را می‌طلبد و زمان خودش را می‌برد.
از اینکه در «دایره زنگی» در کنار بازیگران حرفه‌ای و چهره‌های پرطرفدار کار کند، ترسی نداشته و از بودن در کنار آدم‌های باتجربه احساس شعف و خوشحالی می‌کرده‌است.
بعد از تماس از دفتر پریسا بخت‌آور برای بازی در «دایره زنگی»، ۴ ماه با آن‌ها تمرین کرده و تا آخرین روز ماه سوم نقشش را نمی‌دانسته. سؤالی هم نکرده چون برایش مهم بوده که در آن فیلم بازی کند. پس از آن خانم بخت‌آور از او پرسیده کدام نقش را دوست دارد و او ممد را انتخاب کرده.
برایش مهم است که در سینما از خواب بیدارشود، برود سر پروژه و کیف کند و اگر روزی احساس کند صرفا دارد کار می‌کند و از کارش لذت نمی‌برد، قطعا روز آخر کارش خواهدبود.
بازی در نمایش «کالیگولا» (1389) برایش بسیار لذت‌بخش بوده و به دوستانش می‌گفته: «هیچی دیگه نمی‌خوام. مگه چی می‌خواستم یا قرار بود چه اتفاق دیگه‌ای برام بیفتد؟» چون می‌خواسته نقشی بازی کند که غم، شادی، دیوانگی، شیدایی، جنون، مگر و خلاصه همه چیز در آن وجود داشته‌باشد.
خیلی برایش مهم است که وقتی پروژه‌ای ساخته می‌شود بی زمان و بدون تاریخ مصرف باشد. به نظرش خیلی از فیلم‌هایی که ساخته‌شده برای یک برهه و مقطع مشخص و کوتاه است. فیلمی که برای یک تیتر ساخته شده‌باشد را بازی نمی‌کند. سعی می‌کند فیلم‌هایی بازی کند که بشود ده سال بعد هم راجع بهش حرف زد؛ ده سال بعد برایش تیتر زد، بشود ده سال بعد فیلم را دید و لذت برد.
به نظرش کاری نکردن در یک نقش خیلی سخت‌تر است؛ چون در اجرای نقش‌های عجیب، باگ قصه خیلی لو نمی‌رود و شاید فقط کسانی بفهمند که با این آدم‌ها سر و کار دارند. اما تجربه‌ی زندگی روزمره را همه دارند.
مشاهده شهری خیلی برایش اهمیت دارد و به نظرش بزرگ‌ترین کلاس است. با مترو این طرف و آن طرف می رود، اتوبوس بی‌آرتی سوار می‌شود. در تاکسی می‌نشیند تا رفتارها را ببیند و ثبت و ضبط کند. چون معتقد است مهم‌ترین کلاس بازیگری، زندگی‌کردن است.
پس از اینکه دوره‌اش را در آموزشگاه "کارنامه" با نمره‌ی الف به پایان رساند، یک فیلم سینمایی به وی پیشنهاد شد، اما او نپذیرفت؛ چون تفکرش این بود که فقط یک دوره را در یک آموزشگاه گذرانده و هنوز بلد نیست و سواد و توانش برای بازیگری سینما کافی نیست.
گذراندن دوره‌های آکادمیکی را برای کسی که عشق و استعداد ذاتی بازیگری دارد، به‌شدت کاربردی می‌داند.
بعد از «داستان‌های نوروز» به مؤسسه‌ی "کارنامه" رفته. آن زمان دوره‌ی سوم "کارنامه" و پرویز پرستویی مدیر آموزش بوده. حبیب رضایی و مهتاب نصیرپور هم مدرس بوده‌اند.
اولین بار در دوره‌ی راهنمایی در سال 79 نزد مرضیه برومند برای سریال «داستان‌های نوروز» تست بازیگری داده؛ آن سریال اولین تصویری است که از بازیگری تلویزیون دارد.
بازیگری مهم‌ترین چیزی است که در زندگی دوست داشته و دارد.
حرف‌زدن برایش مهم است. به نظرش اولین قانون زندگی معاصر این است که بتوانیم با هم دیالوگ برقرار کنیم. معتقد است وقتی نتواند با کسی حرف بزند، قطعا به درد هم نمی‌خورند.
در پذیرش نقش، اولین چیزی که برایش اهمیت دارد فیلم‌نامه است، اینکه ببیند چقدر به سناریو وصل است، چقدر می‌فهمدش و چقدر جایش در این قصه درست‌است. و بعد از آن گروه کاری؛ اینکه همدیگر را درک کنند و بفهمند. خیلی وقت‌ها بوده که نقش خوبی هم داشته‌، ولی چون در پروژه حسش خوب نبوده، از آن کار خداحافظی کرده‌است.
شاید از بیرون این طور به نظر برسد که نسبت به ارتباط با مطبوعات خیلی سخت گیر است، اما واقعا این طور نیست.
آدم فردی‌ای هست؛ تک به تک با آدم‌ها راحت‌تر به نتیجه می‌رسد. به قول خودش آدم چشم تو چشم است. باید آدم ها را ببیند، بهشان گوش بدهد و باهاشان حرف بزند.
زیاد اهل مصاحبه کردن نیست چون معتقد است مصاحبه به این معنا که گزارشی را از وضعیت یک بازیگر یا سینماگر بدهیم که دارد چه کاری انجام می‌دهد، تعریف درستی نیست. به نظرش برای گفت و گو کردن باید دلیلی وجود داشته‌باشد، چون گزارش حال ما که در حال اتفاق‌افتادن است؛ این که بخواهد در مورد چه می‌کند و چه می‌شود حرف بزند، برایش جذاب نیست.
علاوه بر سینما وتئاتر گاهی به هنرهای تجسمی هم می‌پردازد.
صابر ابر مدیریت خوانده و مدیر بودن را دوست دارد.
با بازی در 3 فیلم «یک پذیرایی ساده» مانی حقیقی، «برف روی کاج‎ها» پیمان معادی، «انتهای خیابان هشتم» علیرضا امینی در سال (1390) سال پرکاری را پشت سر گذاشت. اما خودش در این رابطه می‌گوید که اگر پیمان معادی، همایون اسعدیان و مانی حقیقی امسال دوباره سه فیلم را در فاصله‎‎ی یک هفته از یکدیگر بسازند وی باز هم در فیلم آن‎ها حضور پیدا خواهد کرد.
ابر می‎گوید: این‎ها جز کسانی هستند که دوست دارد با آن‎ها کار کند. سلیقه‎ی وی به این کارگردانان نزدیک است.
وی می‎گوید: فیلمی که این کارگردانان می‎سازند اثری است که من دوست دارم در آن حضور پیدا کنم. وقتی این پیشنهاد از طرف آن‎ها به من شده، قبول کردم. البته این اتفاق افتاده است که دو سال هم کار نکرده‎ام.
یک کتاب تحقیقاتی را با یکی از دوستانش می‎نویسد که موضوعش کافه‌ نشینی در تهران معاصر است.
چندین پروژه طراحی داخلی کار کرده‌است؛ این کار را دوست دارد. بخشی از زندگی وی است و نقاشی هم می‌کند.