دامون قنبرزاده : صحنه ی فوق العاده هوشمندانه ای در فیلم هست؛ هم آدم را به خنده می اندازد هم چکیده ی کل اثر در آن جمع شده است. جناب شاه که با...
15 آذر 1395
صحنه ی فوق العاده هوشمندانه ای در فیلم هست؛ هم آدم را به خنده می اندازد هم چکیده ی کل اثر در آن جمع شده است. جناب شاه که با همسر و بچه هایش روبروی پرده ی سینما نشسته و دارد به فیلم های مستند ارتش آلمان نازی و سخنرانی های معروف و پرحرارت هیتلر نگاه می کند، وقتی با این سوال دخترش مواجه می شود که: (( بابا اون [ هیتلر ] چی می گه؟ ))، جواب می دهد: (( نمی دونم. ولی هر چی می گه خیلی خوب حرف می زنه. )). نویسنده تنها با همان یک خط داستانی که در بالا اشاره کردم، اثری کاملاً کلاسیک می نویسند و کارگردان هم با تمام قواعد و زیر و بم های یک فیلم استاندارد خاص و عام پسند، اثری جذاب خلق می کند. البته نوآوری هایی هم در کار کارگردان دیده می شود تا فیلم بیش از حد از قواعد امتحان پس داده ی فیلم های کلاسیک استفاده نکرده باشد؛ او آدم هایش را معمولاً در کادری می چیند که نیمی از آن دیوار است و سوژه در یک سمت کادر قرار گرفته.
این نوع دکوپاژ باعث می شود ما تنهایی و تک افتادگی آدم ها را بیشتر حس کنیم و هر چه به انتهای اثر نزدیک می شویم، از این نوع نماها کمتر می بینیم. جالب اینجاست که وقتی پایان کار، شاه جرج بالاخره موفق می شود بر لکنت زبانش غلبه کند و نطق مهمش را برای مردم کشور بخواند، متنی ست درباره ی اینکه جنگ آغاز خواهد شد و جالب تر اینجاست که خودش و اطرافیانش نه تنها ناراحت نیستند، بلکه از اینکه او اینقدر خوب توانسته حرف بزند، خوشحال هم هستند!
داستان فیلم در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق می افتد. ادوارد هشتم پادشاه وقت انگلستان به علت ازدواج با یک دختر آمریکایی ترجیح داد از تاج و سلطنت چشم پوشی کند و به این ترتیب برادر او یعنی جرج ششم که هیچ علاقه ای به تاج گذاری و پادشاهی نداشت مجبور شد پادشاه شود. اما او در یکی از سخنرانی هایش مشکل بزرگی برای دربار پادشاهی انگلستان ایجاد کرد، او مشکل لکنت زبان داشت و این برای پادشاه بریتانیا ضعف بزرگی به حساب می آمد. بنابراین او هرچه سریعتر دست به کار شد و یک پرشک به نام لیونل لوگوی را استخدام کرد تا مشکل لکنت زبان او را برطرف کند. او با کوشش زیاد توانست مشکل لکنت زبان خود را برطرف کند و هدایت انگلستان در جنگ جهانی دوم را بر عهده بگیرد و ...