ما که ابدی نیستیم.به قول تو همین فردا ممکنه بریم. اما اینکه تا بریم چیکار کنیم رو باید حواسمون باشه. نه اینکه اثری ،بلکه تاثیری، نه اینکه برای بعد، واسه همین روزا و همون لحظه های الکی . همین که حواست باشه به دوستات ، همین که به راننده ی تاکسی ،به مسافری که سوارش میکنی، به اونی که ازت خرید میکنه،به اونی که باهات چشم تو چشم میشه،به اونی که تو صورتت میخنده. به این حواست باشه که کیا موندن کنارت، موندی کنار کی، اینکه کی حالتو پرسید و تو دلت خواست حال کدوم دوست رو بپرسی.، همین که چطور وقتی خواهرت یا بابات گوشی رو برداشتن قربون صدقه اشون بری، اینکه چطور قدر دانی کنیم از واقعی ها،از اونایی که از قدیم همو پیدا کردیم و رفیق شدیم . حواسمون باشه به همسایمون، به بچه های مدرسه،به همکارامون، به شعور دور و اطرافمون، به ظرف و ظروفی که دوسشون داریم به گربه های تو کوچه،به صدای بنان.. چقدر این روزا باعث شد انتخاب کنیم.ببینیم همو.کیفیت بدیم به معاشرتها.بشمریم که کیا رو دیدیم و دوست داشتیم ببینیم.اونا انگار همونان که باید باشن.که باید قربونشون بری و باید بدونن که قربونشون میری.چقدر مگه هستیم؟با چه کیفیتی هستیم مگه؟ رو راست شدیم انگار با خودمون شنید، نگاه میکرد .همونطور سکوت.مث همیشه.گفت میدونستی دیروز تولد بنان بوده. گفتم نه.، می دونستی من بنان خیلی دوست دارم. گفت :نه ،ولی حواسم هست از این به بعد که چیا دوست داری. بلند کردم صدای بنان رو و فکر کردم مگه چند نفر دووست دارم اطرافم.بقیه که آشناها هستن به قول تو. بی محابا، بی برنامه ریزی، بی منت بگم به دوستام به عزززیزام که، خوبه که دارمشون و شکر واقعا.
131
1399/02/16