. آنقدر عزا بر سرمان ریخته که فرصت زاری نداریم. به هیچکس به اندازه ی جنابِ نصرت کریمی در این سالها جفا نشد. نه از ایران رفت و نه اجازه کار بهش دادند. ماند و کار کرد. زندگی کرد.صورتک ساخت و گل پرورش داد و درس داد و گوشه ی خانه اش خیره شد به عکس ها و خاطرات و تجربه های حیرت انگیز ش.از انیمیشن و عروسک و تئاتر و رادیو و داستان و پژوهش و کارگردانی فیلم تا بازی های به یاد ماندنی و سریال ها و چند دهه کار ِ رشک برانگیز.هرگز عصبانی نبود.خشم نداشت.پنجه به صورت همکاران خود نکشید که چرا شما کار می کنید و من نمی توانم.دیدارش همیشه دلچسب و پر شور بود.پر از زندگی بود.او نصرت جان کریمی بود. به خانواده محترمش، به بابک جان و ماندانا خانم و مهرداد جان اسکویی تسلیت می گویم.به خودم.به همه. خدا حافظ آقاجانِ «دایی جان ناپلئون». راوی شوخ طبع و نکته دانِ «اون شب که بارون اومد» در این روز بارانی. عکس دوم و سوم افتخار حضور ایشون و بابک جان در نمایشگاه نقاشی هایم در سال ٩٠.گالری هنر خاورمیانه
مجید برزگر | . آنقدر عزا بر سرمان ریخته
که فرصت زاری نداریم.

به هیچکس به اندازه ی جنابِ نصرت کریمی در این سالها...
52
1398/09/12