The Sound of Silence 1964 سلام تاریکی،دوست قدیمی من آمده ام تا باز با تو سخن بگویم چراکه یک خیال به آرامی در ذهنم رسوخ و هنگام خواب در ذهنم پدیدار شد و آن خیال که در ذهنم کاشته شد کماکان باقیست درون صدای بی صدایی در رویاهای آشفته ،من تنها قدم زدم کوچه های باریک سنگ فرش شده به زیر هاله نور چراغ خیابانها از شدت سرما یقه ام را سفت تر کردم زمانی که چشمانم با نور کورکننده لامپ نئون روبرو شد تاریکی شب را شکافت و صدای سکوت را بر هم زد و به چشم دیدم در آن روشنایی محض ده ها هزار نفر،و شاید بیشتر آدمها حرف میزدند بدون آنکه گفتگو(ی پور معنی) کنند آدمها می شنیدند بدون آنکه گوش فرا دهند آدمها ترانه هایی می سرودند که به گوش کسی نمی رسید هیچکس شهامت نکرد تا صدای سکوت را بشکند رو کردم گفتم: ای جماعت نادان،شما آگاه نیستید سکوت چون سرطان گسترش می یابد سخن مرا بشنوید، شاید به شما بیاموزم دست مرا بگیرید، شاید بسوی شما دراز کنم اما سخنان من چون قطره های بی صدای باران فرود آمد و در دیواره های چاه سکوت طنین انداز شد و مردم شروع کردن به کرنش و نیایش خدایان نئونی(دروغین) ساخته دست خودشان ناگهان تابلوی نئون به نشانه هشدار درخشید و به شکل کلمات بر آن نقش بست و بر روی تابلو چنین نوشته بود"سخنان پیامبران بر روی دیوار متروها نوشته شده بود و بروی دیوار خانه ها و در صدای سکوت زمزمه شد
1
1399/01/31