. از مجموعه نامه‌هایی به «او» امروز صبح که آفتاب خودش را پهنِ خانه کرده بود فکر کردم که چقدر در خانه‌ام جای تو خالی‌ست. باورت نمی‌شود من دلتنگی را حنا کرده‌ام بر دستهایم. تا تو را یاد کنم. عزیزم، عزیزم چقدر این واژه برای تو زیباست. کمیاب و نادر، گرامی و محبوب، آن کسی که بسیار دوستش بدارند. حتمن دیگر به تو بر نخواهم گشت و حتی گفتن این واژه سخت برایم تلخ است. حالا دیگر شد سال‌ها... دلیلش تا ابد عزیز ماندنت است. اندوهی مثل باد در من می‌پیچد هر وقت صورتت را از بوسه دیگران سرخ می‌بینم ، نه اینکه چرا تو را دوست دارند، دلیلش قهرِ «بوسیدنت»با من است. هزار تن از هم گذر می‌کنند،اما تو تکه ای از من را در این گذر بردی... حالا هم برایت دو چیز می‌خواهم «آن» و «من» «آن»برای خوشحالی و خوش‌بختی و «من» برای روزهای سخت. من هستم. بگذار عزیز بمانم. «آنی» که بسیار دوستش می‌دارند.
صابر ابر | .
از مجموعه نامه‌هایی به «او»

امروز صبح که آفتاب خودش را پهنِ خانه کرده بود فکر کردم که چقدر در 
...
1،022
1399/05/26