بچه که بودم ،با اینکه خیلی هم شر نبودم اما گاهی از اختیار تام مادرم خارج میشدم.تنبیهم این بود که در حمام زندانی بشم.از اینکه آیا از نظر روانشناسی و ...تنبیه درستی بود یا نه بگذریم.الان که خیلی آدم خشنی نشدم پس حتما خیلی هم بد نبوده.بگذریم.معمولا وقتی زندانی میشدم بخاطر نفس کلمه زندانی و ترس از این کلمه با گریه و التماس میخواستم بیرونم بیارن و معمولا با وساطت نمایشی پدرم ، مادرم رضایت میداد و بعد از چند دقیقه ای که برام خیلی طولانی میگذشت بیرون میومدم و عذرخواهی میکردم....آخرین باری که این تنبیه برام اجرا شد و مثل خاطره همین دیروز ،واضح و روشن یادمه.قبلش با خودم فکر کرده بودم خوب در حمام آب برای نوشیدن هست.دستشویی هم که هست جای نشستنم که داره و یکعالمه شامپو و ....هم هست که میشه با خوندن و تلاش برای خوندن مطالب روش سرم و گرم کنم.مامان هم که هیچوقت گرسنگی من و تاب نمیاره پس مشکلی نیست...تنبیه شدم و برعکس همیشه از لحظه اول با سکوت و رضایت رفتم در حمام و در سکوت به برنامه از پیش تعیین شدم رسیدم.هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که صدای وساطت بی دلیل پدرم بلند شد و اینبار مادرم خودش با نگرانی در و باز کرد تا ببینه من چطورم......از اونروز خیلی گذشته.تا همین چندوقت پیش که مادرم هنوز حافظش یاری میکرد از نگرانی اونروزش با بابا میگفت و میخندید....نوجوون که شدم انقدر عشق کتاب خوندن داشتم که گاهی با خودم فکر میکردم بهترین جای دنیا برای من زندانه.به شرطی که کتاب داشته باشم و اینطوری فقط به خوندن میرسم و هیچ چیز و هیچ کاری مزاحمم نیست.بزرگتر که شدم به این نتیجه رسیدم که باید مراقب آرزو کردنام باشم و میتونم به جاش خودخواسته وقت بیشتری و در خونه و به تنهایی کتاب بخونم و نیازی هم به زندان و غل و زنجیر نباشه.این شد روش زندگیم و بعدها هم من بیشتر وقتم و اگر میتونستم در خونه میگذروندم.این روزها که به قرنطینه خانگی مجبوریم گاهی وقتی از دوستانم میشنوم که حوصلشون سررفته تعجب میکردم تا اینکه امروز این خاطره رو بیاد آوردم و فهمیدم چرا من بجز نگرانی برای بیماران و عزیزانم و کادر درمانی ،و دلتنگی برای تاتر و تمرین حال بدی ندارم.چون این با روش زندگی من خیلی منافات نداره.الان قدردان دوستان عزیزم هستم.بیش از پیش که به این حس من احترام میگذاشتن و مجبورم نمیکردن که من به خونشون و دیدنشون برم و همیشه اونا به دیدنم میومدن.عزیزانم.دوستان مجازی و حقیقی،ملالی نیست جز دلتنگی برای شما اما در تنهایی هم میشه خیلی لذت برد.... سلامت باشید و بمونید تا دوباره بتونیم دور هم جمع بشیم و توی صورت هم بی دغدغه بخندیم...
کتانه افشاری‌نژاد | بچه که بودم ،با اینکه خیلی هم شر نبودم اما گاهی از اختیار تام مادرم خارج میشدم.تنبیهم این بود که در...
138
1398/12/24