- حبيبو ميگه: ما همه مون گوشت حروم خورديم كه ديگه اي شهر شهر نشد احسانو! ميگه آرازو يهودي، عاشق كوبيده بود. ولي تو بوشهر فقط هر چي از دريا صيد ميشد براش حلال بودُ ميتونست دهن بزنه. پا ميشد دوهفته يه بار سوار اتوبوس ميشد ميرفت شيراز كه بره رستوران يهوديا وُ رو سيخ كباباش خراب بشه. فريزر هم نداشت كه موقع برگشتن چاركيلو گوشت برداره بياره بذاره توش. اوائل يه چن باري گوشتِ ذبح يهودي آورده بود نهاده بود خونه اينو اون، بعد چون هي برقا ميرفته و فريزرا آف ميشدن وُ آب گوشت يهودي شُره و چكه ميكرده رو گوشت مسلموني، درُ همسايه، اونايش كه فريزر داشتن،ازش گوشت نگرفتن. زدُ جنگ شد يهو. جنگزده ها سرازير بوشهر شدن. هر جا ساختمون خالي ديدن ساكن شدن. كمپ آلمانيا يكي ش بود. كمپ با شهر و بازار فاصله داشت. كله ي آرازو يهويي اينجا كار كرد. يه صُبحي رفت جلو گاراژ برازجونيا يه ميشي خريد آورد تو حياط، لباس عوض كرد كتاب دعا آورد و طبق رسم كليميا، سر بره بيخ تا بيخ بريد. يه كيلو گوشت سر سيخ زد و خورد و يه كيلو هم برداشت سي فرداش. بعد رفت پشت ديوار شيرُ خورشيد صداي جفو زد گفت: جعفر كار ميخواي؟ كه هم ديگه ايجوري خماري نكشي پشت ديوار شير خورشيد نيفتي هم پول خوراك و يه پاكت سيگاري گيرت بياد؟ جفو چه بگفت جلو همچي آفري؟ ديگه آرازو روزي يه ميشي ميزد زمين، يهودي كُشش ميكرد، سيييير ميزد، باقيش جفو ميبرد كمپ آلمانيا و ربع كيلو نيم كيلو ميفروخت رو عربا. گذشت تا روز پنجم. روز پنجم هر چي جلو لاشه ي ميش منتظر نشست، جفو پيداش نشد. رفت در خونه شون زنش گفت جَههفر سر كارِن! آرازو گفت: كجا كاري داره خانوم؟ زن سرشو گرفت بالا: شوهرُم گوشت ميفروشه رو جنگزده ها. آرازو در جا همه چي دستگيرش شد! جفو فكر كرده بود خو خودم هميكارو ميكنم! برگشت خونه. گرماي مرداد داشت كار خودشو با لاشه ميكرد. ميدوني چكار كرد احسانو؟ ربع كيلو ربع كيلوش كرد برد دم قبرستون، جاي شو جمعه اي داد سي قرآن خونا و نماز ميت خونا. فرداش دوتا ميشُ با دعا و ذكر و رسم بيشتر كشت. باز قاتق قاتقش كرد و برد تو محله هاي كه نميشناختنش جاي نذري داد بخورن. آرازو هر چي داشت رو- هرچند چيزي نداشت-به عنوان وظيفه ي يه يهودي ساده و فقير ولي خالص، كرد تو كُم كلِّ شهر! و با دوتا ساك از بوشهر رفت. حبيبو گفت: بنظرت جفو كارِ خرابي كرد كه ننهاد گوشت يهودي كُم جنگزده هاي بدبخت پُر كنه؟ گفتم:اي چيزا از مو نپرس حبيب سردر نميارم. گفت: دروغ ميگي! دروغ نگفتم. واقعا سر در نميارم. گفتم:حبيب بنظرت خدا تو جوونيش هيچ حرفي نزده كه بعدها بابتش عذاب وجدان بگيره؟ حبيب گفت:استغفرالله.
احسان عبدی‌پور | -
حبيبو ميگه: ما همه مون گوشت حروم خورديم كه ديگه اي شهر شهر نشد احسانو!
ميگه آرازو يهودي، عاشق كوب...
140
1397/05/20