من درد در رگانم حسرت در استخوانم چیزی شبیه آتش در جانم پیچید. ای کاش می‌توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند. ای کاش می‌توانستم بر شانه‌های خود بنشانم این خلق بی‌شمار را، گرد حباب خاک بگردانم تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست! ا.بامداد #بودن_به_از_نبود_شدن_است
سهیل بیرقی | من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی شبیه آتش در جانم پیچید.

ای کاش می‌توانستم
خون رگان خود را من...
10
1398/10/24