- جمالو اولين بار، تو بندرعباس عرق خورد. رفته بود حموم شهرداري خودش را شسته بود گچ و سيمانها را از سوراخ سنبه هاش در آورده بود و لب آب كه داشت راه ميرفت ديد، مرد ميونسالي ميرود نزديك آدمهاي برولباس قشنگ و سر و شكل دار و يواش ميگه: ويسكي ويسكي ويسكي! جمالو نابه اختيار صداش زد. گفت: عامو بيو! سه روز داشت وردست يه اوساي همداني آجرِ سقف ميچيد و اوسا عصري، يه چيزي اضافه نهاد رو دستمزدش و چپوند تو جيبش و گفت: جمالو ول نكن كارگريو. تو كارگر خوبي ميشي. جمال تا گردن شيشه را كه رفت بالا، برگشت نگاه خانه هاي بندري و چراغ هاي پُرنورشان كرد. اولين بارش بود. حس كرد از سر پاساژِ زيتون تا آخر معبد هنديا مال خودشه. همه شون. و صدتا كارگر دارن براش آجر ميچينن. كون شيشه رو هوا كرد و گذاشت كِيفِ دنيا، قُلُپ قُلُپ برود توي جونش. توي خونش. خانه هاش و مغازه هاش پهنا ورداشت. زيادتر شدند. فكر كرد كاش هزارسال زودتر از سيرجون زده بود در و آمده بود بندر قاطي بچه بندريها زندگي كند. بندر چراغ بود، دراز بود، نور داشت موج داشت. مِك ميزد دور دهنه ي بطري كه چكه ايش حروم نشه. جلوي اسكله يه گله دختر تر و تازه ديد. هيچ خجالتي نيومد تو چيشش، دقيق نگاه كرد كه ببيند كدام يكي ش از باقي ش قشنگتر و لُعبت تر است كه برود دستش را بگيرد ببرد با مزد امروزش توي بهترين هتل بندر اتاق بگيرد. داشت ميرفت طرف دختر بندريهاي قشنگ، كه پاش شل كرد، نا كم آورد. از صبح رو ديوار بود. همانجا افتاد و الكلها پلكش را روي هم بستند. جمالو ميگه مستي باهام اومد تو خواب. چون تو خواب تا صبح داشتم آجر ميچيدم. صدهزار تا. داشتم سقف يه چادريو آجر ميچيدم. چادر نميگرفت آجر مي افتاد زمين، ميرفتم مياوردم باز ميزدم، گچ نميگرفت. تا صبح احسانو تا صبح. ديگه نخوردم. صبح با گريه پاشدم. گفت: نري اينو بنويسيا. گفتم: بنويسم چه ميشه؟ گفت: نميخوام كسي بفهمه يه شبي تو بندر مست كرده م. گفتم تو مستِ آجر بودي، خواب عرق ديدي، از خواب پاشدي و باز آجر چيدي. فهميدي؟ گفت ها؟؟؟ بعد گفت: هااااا!
احسان عبدی‌پور | -
جمالو اولين بار، تو بندرعباس عرق خورد. رفته بود حموم شهرداري خودش را شسته بود گچ و سيمانها را از ...
150
1397/05/26