- علو را روي لَش، حين عمليات با يك زنِ سينه درُشت گرفتند؛ درست پشت لنج خرابه ها كه از هيچجا روش ديد نبود. زن را با لگد پخش و پرا كردند و علو را با پس گردني و رو گِل كِشون، راه به راه بردنش مسجد تا سيد شهريار بگه چه بلاي بايد سر اي بچه ي نغَل در بيارن. شونزده هيفده سالش بود و لاغر بود و دست و پا ميزد در برود، و تا رسيدند مسجد چار جاش چاك خورد. سيد شهريار هزار تا نُچ نچ و نعوذبالله كرد. گفت: ايمونُ خدا وُ ايمام هيچ، نميبيني دريا نكبت گرفته ش، نميبيني بواي بدبختت و باقي پنج هفته ن يه بنديلك ماهي از قايقشون در نيومده، همه داريم نون و تُماته ميخوريم. ايكاري كه تو با دريا كردي... علو گفت: ماسه چكار به دريا داره؟! ممكاظم، شَهقِشتي نهاد پس گردنش. بواي علو ايستاده بود، هيچ نگفت. سيد شهريار گفت: نزنش! ممكاظم گفت: نزنمش؟ بايد بكشيمش. دريا خوش خوشكي با ما خراب بيد، حالا كه يي مث خر نر سوارش شده ديگه خونه مون خرابن از فردا! فردا دم غروب، بيستوسه قايق از دريا برگشت، كمترينش شصت كيلو ماهي توش داشت! ممكاظم خودش با دست خودش يه شاه ميگويي انداخت سمت علو.باقي ماهيگيرا هم همچين كردن. اَبولِ يزاف گفت: نپه نطفه نداشته ايهمه روز! مردم، زن و مرد از دلخوشي خنده كردن. علو كل شبو رو ماسه ها گذروند! ماه هم نبود. هشت ماه بعد روز آخري كه علو اومد يه زني بسازه روش بخوابه و از فرداش ديگه بره سربازي، از ولات تا دلوار، بلكه تا بوشهر حدود هفتصدتا زنِ رون درشتِ سينه بزرگ، دل بالا خوابيده بود سرتاسر ساحل. شايد هزارتا. چون علو با هيچكدومشون دوبار نميخوابيد، بعد هم كه ميخوابيد و جاش روشون ميموند، نميزد صافشون كنه. يبار سيدشهريار بيل ورداشت هشت نُه تاش صاف كرد، سه روز دريا طيفون كرد. طيفونِ زشتا. علو كه سرباز شد، باز ماهي قحط شد. هر كاري كردن انتقاليش از عَجَبشيرِ تبريز بگيرن، ارتش قبول نكرد. غم و گشنگي داشت دوباره سر ميرسيد كه، سروكله ي آدمايي پيدا شد. آدماي كه قصه ي زناي شني رو شنيده بودن و ميومدن ببيننشون. زنا نمك خورده بودن و خورشيد، سفت شده بودن. سنگ. اومدنِ آدما قطع نشد. زيادتر شد. يه روز ممكاظم كه بيكار بود بساط شربت نهاد. تا غروب هشتاد گيلاس شربت فروخت. كَلعبدُل تو كپرش تخم مرغ فروخت. بعد يكي آش و نخود نهاد سر راه مسافرا. حالا كسي دريا نميره. خونه هاشون، موتوراشون، قايقاشون رو به مسافرا ميدن اجاره. اونايكه شب بمونن، تنهايي تو تاريكي ميرن رو ساحل. سمتِ زناي سفت شده از نمك از خورشيد، از فشار.
احسان عبدی‌پور | -
علو را روي لَش، حين عمليات با يك زنِ سينه درُشت گرفتند؛ درست پشت لنج خرابه ها كه از هيچجا روش ديد...
290
1397/07/26