دیالوگ های ماندگار فیلم سینمایی در دنیای تو ساعت چند است؟ (1393)

(زهرا حاتمی): همه‌ی عشاق توو قصه‌ها شکست‌ میخوردن... اما تو یه خُل دیگه‌ای !!!
(علی مصفا): سلیقه تو رو یادمه... هر چی تو دوست داشتی رو دوست داشتم... اون روز رو یادمه که خانم معلم پرسید"هر کی از چی توی زمستون خوشش میاد؟"
همایون خله گفت از شیر سرد... لاله گفت از دماغ هویجی آدم برفی... آندرو گفت از برف... یاسمن گفت از هیچیش... ناهید گفت از سرما خوردن... علی گفت از صدای برف... من گفتم از تعطیلی مدرسه بخاطر برف... تو گفتی از بوی پوست پرتقال سوخته روی بخاری وسط روز برفی... میدونستم تو یه چیزی میگی که شبیه بقیه نیست؛ تو فرق داشتی گلی...
(علی مصفا): توو درسامون بود که ابرها از بخار شدن آب‌های روی زمین درست میشن... خب فکر کردم اینجوری آب‌ها بخار میشن... میشن ابر... بعدش برف میاد... بعد مدرسه تعطیل میشه... بعد ما میایم کوچه شما تا شب برف بازی میکنیم... میدونستم که تو بالاخره از پنجره یه نگاهی به کوچه میکنی...
فرهاد (علی مصفا): یه پسره بود توو دانشکده، شما میشناسینش؛ علی یاقوتی... یه روز سردش شده‌ بود کت منو قرض گرفت... بعد گلی عین الان شما نشسته‌بود داشت از روش طراحی می‌کشید... بهش گفت «چه کت قشنگی! اینو ندیده‌بودم! کی خریدی؟ مبارکه...» اینقدر حرصم گرفت... توو دلم گفتم این همه منو با این کت دیدی نمیشناسیش؟ اونوقت به این میگی مبارکه؟ به این؟ این‌قدر لجم گرفت..‌.

حوا‌ خانوم (زهرا حاتمی): تو هم مُردی از حسودیش...
(زهرا حاتمی): جالبه که توو چهل سالگیت یجوری باشی غیر از بقیه؛ توو بیست سالگی که همه شاعرن!
(زهرا حاتمی): ببین پسرجون، تو اسباب عاشقی رو داری ولی نمیدونی کجا پهنش کنی
گلی (لیلا حاتمی): تو که منو خوب میشناسی باید علی هم بشناسی؟ علی یاقوتی ...

فرهاد (علی مصفا): علی یاقوتی باز کردی قاطی؟ فاطی یا گلی؟ گلی یا فاطی؟ آخرشم نه گلی شد، نه فاطی ...