دختر روستایی برای ادامهی تحصیل به تهران میآید.به زودی پدر با خبر میشود که دخترش در کابارهای آواز میخواند.پدر خشمگین به تهران میآید و در آنجا "بابا کرم" که دوست قدیمی اوست واقعیت را برایش میگوید.این واقعیت را که چون دخترش استعداد موسیقی را داشته تحت تعلیم آدمی معروف به "رضا ویولونی" قرار گرفته است و حالا دخترش برخلاف تصور او نه تنها هرزه نیست بلکه هنرمندی شایسته محسوب میشود و این چنین است که دختر فرصت ادامهی کار را پیدا میکند.