عزیزالله جوان تازه روحانی وقتی بعد از سالها به روستا برمیگردد در مورد ارثیه پدری با پسر عمویش درگیر میشود و وقتی که در اتفاقی ساده در معدن گرفتار میشود، پسر عمویش او را نجات میدهد و خود میمیرد و عزیزالله تصمیم میگیرد در روستا بماند و به مردم کمک کند.