شانکار در یک روستای دور افتاده در هندوستان روستایی با مادر و خواهرش مانجو زندگی می کند و یک اسب بخار برای زندگی می کند. کارفرمای اصلی در منطقه یک مغازه دار خوش مشرب Maganlal است. زمانی که Maganlal اعلام کرد که او مایل به انجام زیارت مذهبی است، پسرش Kundan به کار خود ادامه می دهد و می خواهد کار را متوقف کند و کسب و کار را مکانیسم کند - در نتیجه منجر به از دست رفتن شغل ها می شود. او همچنین یک اتوبوس را معرفی می کند که در نتیجه از رانندگان اسب عبور می کند. این ناامید کننده جامعه است و آنها از کانند درخواست بازنگری می کنند و آپارتمان ها را رد می کند اما موافقت می کند که اتوبوس را به اتمام برساند اگر شانکار آن را با اسب سوار کند. سازمان را تماشا کنید چون شانکار متحد روستای تقسیم شده است و اینکه چطور او را به پیروزی در این مسابقه بین مرد و ماشین بسپارد.