داستان فیلم از پائیز ۱۹۸۹ در ایستگاه راه آهن “بیلی پوتک” ؛ نزدیک مرز چکسلواکی سابق و لهستان آغاز می شود. آلویس نبل ، مسئول ایستگاه قطار بیلی پوتک، مردی آرام و منزویست که هر از گاهی دچار توهمات می شود. نبل در توهماتش آلمانی هایی که بعد از جنگ جهانی دوم از چکسلواکی اخراج شدند را در مه میبیند و بیشتر از همه دوروتی را در مه میبیند ، زنی که بعد از مرگ مادر آلویس از او نگهداری می کرد.