یک مالک کاباره معروف برادر کوچکترش را به مادرید می فرستد تا قراردادی را با یک گروه هنرمند اسپانیایی امضا کند؛ او مسئول نگهداری برادر کوچکترش در زمان غیبتش است. اما به زودی او با دختر عاشق می شود و دختر هم او را دوست دارد. مدتهاست که آنها از برادر جوانتر شنیده اند. بنابراین آنها تصمیم می گیرند که ازدواج کنند، اما در عین حال، از اسپانیا باز می گردد. اما بسیار تعجب می کند، او رضایت خود را از ازدواج می گوید، دختر این داستان را دنبال می کند و حقیقت را می یابد: معلوم می شود که برادر جوان یکی از دست ها و یکی از پاهای خود را در حادثه از دست داده است و او رد کرد ازدواج با عزیزش، زیرا او نمی خواست که برای او دشوار باشد.