پیرمرد که گمان دارد از عمرش چند صباحی باقی نمانده آرزوی دیدار پسرش را دارد که در جبهه است. پسر دیگرش که یک استاد ریاضیفیزیک و اهل فلسفه و عرفان است، برای یافتن برادرش به جبهه های جنگ میرود. آنچه استاد طی این سفر درمییابد شگفتانگیز است. او جوانان سرزمنش را به دور از جذابیتهای کاذب، تازه و پرخروش مییابد که به تفکر و مفاهیم تازه ای از زندگی دست یافته و به شناخت عمیقی از ایثار رسیدهاند.