سرپرست خانوادهای با ثروت فراوانش آنقدر خسیس است که خانوادهاش را از خود بیزار کرده است.مرد بیمار میشود و خانوادهاش او را به سفر میفرستند.در راه حادثهای پیش میآید و شایع میشود که مرد کشته شده در حالی که زنده است و تنها حافظهاش را از دست داده است! مدتی بعد مرد گدائی به سراغ خانواده مرد ثروتمند میرود که شباهت زیادی به بزرگ خانوادهشان دارد.خانواده به تصور اینکه ضایعه تصادف مرد را دچار فراموشی کرده او را وارد خانواده میکنند.تازه وارد به شیوهی خود مسایل را حل میکند و افراد خانواده از این بابت احساس رضایت میکنند.در همین زمان مرد ثروتمند که حالت طبیعی خود را پیدا کرده است به خانه بازمیگردد.او پس از گذشت زمانی نسبتاٌ طولانی کاملاٌ تغییر رویه داده است.