به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
کارگردان: قاسم جعفری
رای کاربر: 2
«آرش» پس از دو بهار زندگی با مادر و ناپدریاش، مادر خود را از دست میدهد. او قبلاً پدرش را هم از دست داده است. ناپدری جای پدر و مادر حقیقی را میگیرد و برای او زندگی سراسر شوق و عشق ایجاد میکند. تا اینکه پس از شش سال، اطرافیانش با قصدی هرچند خیرخواهانه آرامش زندگی او را متزلزل میکنند، اما صداقت و ...
کارگردان: اصغر هاشمی
رای کاربر: 2
گروهی خرابکار برای براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران اقدام به چاپ اسکناس و وارد کردن مواد مخدر میکند. یکی از افسران نیروی انتظامی مأموریت مییابد که این توطئه را کشف و شبکهی خرابکاری را نابود کند. او از یکی از دوستان قدیمی خود کمک میگیرد و...
کارگردان: عزیزالله حمیدنژاد
رای کاربر: 2
در پی شوق و اشتیاق نوجوانان بسیجی برای حضور در منطقه، «علی» و «حمید» دو نوجوان، به هر دری میزنند تا خودشان را به منطقه برسانند و در این میان اتفاقی رخ میدهد و این امر ممکن میشود، اما انها عملاً با مشکلات متعددی روبرو میشوند، اما مقاومت میکنند...
کارگردان: کیانوش عیاری
رای کاربر: 2
در قطار نیمهشب زنجان به تهران، پولهای یک پسربچهی اهل زنجان دزدیده میشود. او به همسفرش مشکوک است و پس از رسیدن قطار به تهران، وی را تعقیب میکند و به کمک جمعی از پسربچههای دیگر، دزد را در شرایطی گریزناپذیر قرار میدهد...
کارگردان: کیومرث پوراحمد
رای کاربر: 2
«نسرین» و «نرگس» مثل سیبی هستند که از وسط نصف کرده باشند. سالها پیش پدر و مادرشان آنها را از یکدیگر جدا کردهاند، اما آنها از روی یک اتفاق همدیگر را پیدا کرده و پنهانی جایشان را عوض میکنند. حالا «نسرین» در خانهی پدر به جای «نرگس» زندگی میکند و در تنهایی برای عکس خواهرش آواز میخواند: نیمهی گم...
کارگردان: علی درخشی
رای کاربر: 2
«غلامحسین» نوجوانی است چهارده ساله که برای کمک به امرار معاش خانواده در فروشگاهی کار میکند. یک روز او باعث میشود که یکی از تلویزیونهای فروشگاه به زمین بیفتد و بشکند. «فریدون» جوان بیست سالهای که در مغازهی مجاور کار میکند به «غلامحسین» کمک میکند تا صاحب مغازه متوجه قضیهی شکستن تلویزیون نشود. ...
کارگردان: سیفالله داد
رای کاربر: 2
سال 1948، شهر حیفا در فلسطین در شرف اشغال قرار دارد. دکتر «سعید» به همراه همسرش «لطیفه» و فرزند خردسالش «فرحان» که در این شهر زندگی میکنند به اجبار باید این شهر را ترک کنند، اما در این هنگام «صفیه» مادر «سعید» وارد حیفا میشود و...