۳۱ فروردین ۹۹ شب عجیبی بود.!. ساعت نزدیک ۵ صبح بود که فیلمی که میدیدم تموم شد خواب ازسرم پریده بود بی اختیار میزم منو به خودش میخوند که بیا اینجا بیا تقویمو نیگا کن بیاکمی خلوت کنیم بیا بشین بنویس ببینیم ۱۰سال پیش این روز یعنی ۱۳۸۹/۱/۳۱ کجای زندگی بودی و چند چند بودی باخودت و دنیا و دستاوردت از زندگیت چی بود؟ به ریز و جزئیات نوشتم ... دیدم یکی از سخت ترین روزای زندگیم بود و سخت ترین انتخاب و چقدر غریبه بودم بامسیر و میترسیدم از فردای نامعلوم و بی اغراق بی هیچ دستاوردی. بگذریم که موقع نوشتن لبخندی به لبم اومدو دلم قنج رفت و میفهمیدم انگار بعد از انتخابای سخت، بعد از گذشتن از ترسات دوباره متولد میشی. شروع کردم الان رو بنویسم ۱۳۹۹/۱/۳۱ خب الان کجایی و چند چندی باخودت و دنیا بزرگترین دستاوردت چیه؟ لبخند به لبم نشست؛ باز به ریز و جزئیات نوشتم و بزرگترینش ذوق زده م کرد ؛ مسیرم خودش رو بهم نشون داده و منو دعوت کرده به خودش و منم براش جانانه سنگ تموم میذارم. خب حالا که انقد خوب مینیویسی اگه راس میگی ۱۰سال دیگه ت رو بنویس ببینیم ۱۴۰۹/۱/۳۱ کجایی و چندچندی باخودت و دنیا و بزرگترین دستاوردت چه خواهد بود ؟ سوال خوبی بود؛ کمی فکر کردم و برنامه های رو در و دیوار کتابخونه مو نیگا نیگا کردمو تصویر دیدمو باذوق و باصبوری که این روزها بیشتر ازغزل سراغ دارم شروع کردم الهی به امید تو ... شب شگفت انگیزی بود برام ۳۱ فروردین هردو دهه که در پسش آغاز اردیبهشت بود و آغاز زندگی... میریم برای دهه سوم دوست داشتنی🤗⭐️🤍⭐️ #غزل_عبدی #۳۱فروردین #آغازاردیبهشت #آغاززندگی
غزل عبدی | ۳۱ فروردین ۹۹ شب عجیبی بود.!.
ساعت نزدیک ۵ صبح بود که فیلمی که میدیدم تموم شد خواب ازسرم پریده بود ...
55
1399/02/03