اين صليب سنگين تر از دوش يكصد و هفتاد و شش تن است؛ بِاىِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! آخرين جيره ى لبخند را در چشمان هم نذر ميكنند. اين مسلخ سخت ترين انتقام سخت تاريخ است؛ بِاىِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! انگشت ها را در انگشت ها مى تنند. اين تيغ تيزتر از گلوى آرام گرفته ى اين ذبح است؛ بِاىِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! اندك اميد برآمده را سير نفس مى كشند. اين صبح سردترين صبح اعدام است كه برنيايد كاش؛ بِاىِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! و قلب ها شروع ميكنند آهنگ را .... بِاىِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! . گرم مى شود، گرم. . گرم تر از داغ. . خورشيد مرده است انگار. تمام نمى شود اين تاريكىِ قيرگون چرا؟ واين شرم ننگين ترين داغ است بر پيشانى اين بوم؛ بِاىِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
علی سرابی | اين صليب سنگين تر از دوش يكصد و هفتاد و شش تن است؛ بِاىِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!

آخرين جيره ى لبخند را د...
68
1398/10/21