خاطره ی نارنج بهار بود و طراوتی سرشار بهار بود و موسم گل بهار بود و حکایتی باقی سروش آغاز یک آغاز خانه ای مهربان و امن سقفی سیراب از تراوش باران و تن نارنج های خانه تشنه ی گرمتاب خورشید . پنجره ای مانوس با بستر گل ها اتاقی لبریز از انتظار و فرشته ای در شوق رسیدن . گویی جهان ، چشم به راه معصومی نشسته است آنگاه که طنین نجوایی آشنا شکست همه ی تحمل ثانیه ها را . و آمد ! او آمد ، نحیف ، آرام ، خیره سایه ای در عطش دانستن . آنجا ، کوره راهی سبز بود در میانه ی چینه هایی کوتاه رفته تا هیاهوی خانه ی ماهی ها رفته تا ضیافت با شکوه صدف ها آنجا ، آب بود و چهچه مرغان هوایی . اما زمان گذشت حیای زمانه نیز عاشق از پی اش روانه شد و نفس ها در بستر شرجی فصل های بی مایه به شماره افتاد . دلم برای عشق می سوزد از کوچه های شهر دل چقدر زود هنگام ، عطر نارنج پرید ، اینک بوف خرابه نشین تنها ساکن کوچه های ماست . دریغا ! حال که بزرگ تر شده است فرشته ی قصه در تنگاتنگ حریم عشق ورزیدن بیگانه با خویش بدون گلی و بارانی خالی از سقفی و پنجره ای و فارغ از عطر خاطره ساز نارنج در جستجوی آبی دریاست ، شاید ! و من به او گفتم خسته مشو و برو بی تردید می رسی . #مهدی_طاهری از مجموعه#بنویس_دل_بخون #خاطره_نارنج#شعر#ترانه#شاعر#ترانه_سرا نویسنده#بازیگر#سینما#تلویزیون#سریال#تاتر فیلمساز#فیلم_صنعتی#مستند#تبلیغات#بهار_نارنج#بهار #گوینده#دکلمه#نریشن#نریتور#مجری #mehdi_taheri

69
9
1399/03/14







