گفتند امروز ، زادروز ِ ایشان است. آقای ملک مطیعی را می گویم. یادم به این عکس افتاد که پشت ِصحنه ی « تئاتر ِ نصر »، بهار ِ سال ِ پیش با ایشان گرفتم. خوب یادم هست به این خیال فرورفتم که سال ِ سی و چند است ، مثلا ...و انگار کردم با ایشان در نمایشی مشغول ِ بازی ام ...و تصور کردم ایشان پیش از من آماده شده اند بروند پشت ِ صحنه ، تمرکز کنند و بدن و حنجره گرم کنند پیش از اجرا ، و من دیر کرده ام ، مشغول ِ شیطنت بوده ام یا هرچه ، هنوز آماده نشده ام، ایشان با جدیت من را توی آینه نگاه کرده اند و لابد گفته اند : پس آماده نمی شوی ؟! نیم ساعت مانده به اجرا ! نمی نشینی یک گوشه ای ذهنت را آماده کنی ؟...بپوش و آماده شو...آمدی ها! ما روی صحنه منتظریم ! و من لابد خجالت کشیده ام... همهمه ی تماشاگر ها را از سالن انتظار می شنیده ام ...تند دویده ام ، آماده شده ام رفته ام روی صحنه ... لبخند ِ عذرخواهانه ای زدم ام که یعنی تکرار نمی شود !...و ایشان لبخندم را سخاوت مندانه پاسخ داده اند که یعنی جان ِ خودت! _ من آرزوهای دور و دست نیافتنی ام را اغلب با خیالبافی محقق می کنم. بد هم ندیده ام راستش! _کلاه ِ روی سرم ، کلاه ِ ایمنی ست. تماشاخانه ، تقریبا ً مخروبه بود . اجازه نداشتیم بی کلاه ایمنی بازدیدش کنیم...«تئاتر ِ نصر » قرار بود بازسازی و موزه ی تئاتر شود. نمی دانم آن قرار پابرجاست هنوز یا نه، اما دیدن ِ همین ویرانه اش هم خیال انگیز بود برای مان. _جای شما باشم ، می روم «تئاتر نصر » را گوگل می کنم ، سرنوشت ِ عجیب ِ این بنا و صاحبانش را می خوانم و کیفش را می برم #ناصر_ملک_مطیعی
شبنم مقدمی | گفتند امروز ، زادروز ِ ایشان است. آقای ملک مطیعی را می گویم.
یادم به این عکس افتاد که پشت ِصحنه ی «...
356
1399/01/08