در کلاس های مستند, گاهی ترس تمام وجودم را فرامی گیرد. وقتی مجبورم کارم را, حرفه و ممر درآمدم را کالبد شکافی کنم, تازه می فهمم چقدر ترسناک و جذاب است جهان فیلمسازیِ مستند. وقتی داخلِ ماجرایی درک نمی کنی که روز و شبت چگونه می گذرند, اما وقتی کناری می ایستی و تماشا می کنی, حیرت وجودت را فرا می گیرد که چرا این شغل؟ وقتی از پژوهش یکساله و چندساله حرف می زنم, زمانی که از نوشتن و پاره کردنهای مداوم فیلمنامه می گویم, وقتی از تماشای صدباره ی راش ها و روند دراماتیک از ایده تا تدوین صحبت می کنم, دوستانِ هنرجوی فیلمسازی با چشمانی لبریز از تعجب نگاهم می کنند. آنها هم ترسیده اند. از زحمتی چندساله برای یک فیلم که شاید در سیستمِ پخش کشورمان غیر از چند جشنواره هرگز دیده نشود. اما دلخوششان می کنم به همان چند فیلمی که در سال دیده می شوند. دلخوششان می کنم به لذت بی حد و اندازه ی کشف و شهود در مرحله ی تولید. به ایستادن در کنار صندلی های نیمه پرِ سینما و تماشای مردمی که از یک صحنه ی فیلمشان به هیجان آمده اند. به حرفی که فقط آنها می زنند, با صدا و نگاهِ خودشان... این روزها که دست و دلی برای ساخت کارهای سفارشی ندارم و مشغول نوشتن کاری در ادامه ی دغدغه های شخصی هستم, این کلاس مستندسازی هم شده تنها دلخوشی عصرها. یک نفر, فقط یک نفرشان روزی از سر فیلمبرداری تماس بگیرد و حالش خوب باشد, شام, مهمانِ من. عکس از سامان ضابطی عزیز یادگاری از تابستان نود و هشت انجمن سینمای جوانان #محمد_صادق_دهقانی #محمدصادق_دهقانی #انجمن_سینمای_جوان #مستند #حال_خوب #ترسناک #جذاب

314
19
1398/05/21







