بیاین باهم بریم اینجا.. رو پله بالا بشینیم اروم سرمونو تکیه بدیم به کٌنج نرده چشمامونو سٌر بدیم به تماشایِ برگایِ نیمه خیسِ خونهِ خوشگل آقاجون،یهو چشممون بیفته به پله هایِ زیرزمین که بتول خانم با چه زحمتی غٌر غٌر کنان ازش بالا می اومدو یه چشم غٌرّ به من میرفتو در حالی که گره چادرِ دور کمرشو باز میکرد با تشر میگفت باز اومدی اینجا نشستی می چاّیی جوجه خانم.. پاشو برو توو مگه حموم نبودی بعد اون آقا جونت میاد همه مارو به صٌلابه میکشه هی غٌر میزنه میگه این نوه منو یه چند روز نمیتونید سالم نگه دارید.همینجوری که اینارو میگه میره سمت جاروش بعدم شروع به چرخش برگا میکنه توو لحظه فقط دارم با برگا حرف میزنمو صدای گنجشکایی که انگار سردشون شده رو گوش میکنم، اصن انگار نه انگار بتول خانم داره سرِ منو میخوره..زٌل زدم به درخت توت سفید که وسط حیاطه که ازش یه تاپ با زیره آهنی آویزونه ..خب بتول خانوم شام چی درست کردی برام؟ با یه غضبی که انگار نباید اینو میپرسیدم میگه کله گنجشکی جوجه خانم.. نکنه فک کردی بیف چی چی گانف برات میپزم؟ این قرتی بازیا مال مادرته نه ما.. میخوری صداتم در نمیاداااا.. منم با اون صورت جوجم میگم چشم.. اونم میگه باریکلا دختر.. اصن تو نه به مادرت رفتی نه اون بابات انگاری سیب جدا شده از آقا جونتی.. هرچی باشه خانِ خاناست افرین که به خان رفتی.. اصن تو باید پسر میشدی نه دختر.. اسمتم گذاشته بودیماااا .. اهان بهرام بودی.. یهو دختر دنیا اومدی دیگه.. شدی نوه این خاندان.. ای قربونت برم گیسو بلند مو سیاه چشم عسلی خودم .. فردا برات ماکارونی میپزم غصه نخوریا.. یه روز بزرگ میشی دکتر میشی مهندس میشی یادت نره مامان بتول چه جوری ترو خشکت کردااا... این مادرت که فقط بلده .. الله اکبر اصن مارو چه به این حرفا.. پاشو پاشو سوز میاد برو توو.. پاشو منم یه اب بزنم به این برگااا بزنم بلکه ایم پاییز وامونده زودتر تموم شه بره پی کارش... یهو گفتم بتول خانم من پاییزو دوس دارم عاشق اینم بیام اینجا پیش شما ییلاق بشیم باهم تهرانو دوس ندارم همش ادما باهم قهرن صفا نداره.. راستی چرا میخوای پاییز بره پی کارش؟؟! بتول خانم با به غضبو بغض عجیبی سرشو اونوری کردو انگشتشو برد سمت چشمش انگاری یه اشغالی صاف رفته توو مغز چشمش.. با بغض گفت یکیو دوس داشتم اونم اروا عمه ش عاشقم بود.. یهو یه غروبی توو پاییز دود شد رفت هوا.دیگه م نیومد سراغم اصن نبود دیگه انگاری خاکمون کردن.. اخه بعدش منم باهاش رفتم زیر خاک..اصن نفهمیدم چی چی شد الانم که سی ساله میگذره ها هنوز از مردی خوشم نیومد این شد که شدم ندیمه این خاندان.
مریم معصومی | بیاین باهم بریم اینجا..
رو پله بالا بشینیم اروم سرمونو تکیه بدیم به کٌنج نرده چشمامونو سٌر بدیم به ...
173
1399/07/24