سال ۱۳۶۶ برای اولین بار فریدون را در پادگان آموزشی ذوالفقار دیدم و باهاش آشنا شدم. اون موقع هر دومون ۱۵ سالمون بود و به عنوان نیروی بسیجی داوطلب شده بودیم که به جبهه اعزام بشیم ولی قبل از اون نیاز بود که یک دورۂ ۴۵ روزۂ آموزشی را پشت سر بگذاریم. فریدون پسر آروم، موقر و باطمأنینه‌ای بود! با بعضی تندروی‌های مرسوم اون زمان بچه‌های بسیجی‌ مخالف بود و در مجموع برای من که علاقه‌مند حرف‌ها و تجربه‌های نو و جدید بودم، شخصیت جالب و جذّابی داشت! خیلی زود باهمدیگه ایاغ شدیم! دوتا رفیق صمیمی! جوری که خیلی حرف‌های مگو و رازهامون رو به هم می‌گفتیم! فریدون از همون اوّلش بچۂ اسرارآمیزی بود! جدا از این‌که خیلی اهل نماز و دعا و عبادت بود، بارها با جدّیت بهم می‌گفت: «رضا من شهید میشم!» البته اون زمان این حرف‌ها خیلی عجیب و غریب نبود. منم بخاطر همین بهش لبخند می‌زدم که یعنی «دمت گرم. خوبه که عاشق شهادتی!» ولی اون با جدیت بهم می‌گفت: «رضا باور کن! باور کن من شهید می‌شم!» فریدون بجز این ادّعا، حرف‌های عجیب دیگه‌ای هم می‌زد، که من اون موقع چیز خاصی ازش سر در نمی‌آوردم! از جمله اینکه یادمه یه بار بهم گفت: «رضا اگر میخوای چشمت به یه جهان دیگه باز بشه، وقتی که می‌خوای بخوابی، اون لحظۂ ورود از عالم بیداری به خواب رو با هوشیاری زیر نظر داشته باش! توی همون لحظۂ انتقال از بیداری به خواب، دریچه‌ای از یه جهان دیگه به روی آدم باز می‌شه و چیزهای عجیبی می‌شه دید!» حرف‌های فریدون برام جالب بود ولی نه چیزی بیشتر! به همین دلیل هیچ وقت سعی نکردم که دنبالشو بگیرم، چه برسه به این‌که بخوام این تجربه رو انجام بدم! دورۂ آموزشی تموم شد و ما از همدیگه جدا شدیم تا مدت‌ها به جز یکی دو تماس تلفنی هیچ اطلاعی ازش نداشتم. اینها گذشت و سال ۶۷ بالاخره جنگ تموم شد و من مدتی از فریدون بی‌خبر بودم و البته گله‌مند! که چرا هیچ تماسی باهام نگرفته! تا اینکه عکسش رو به عنوان شهید مفقودالجسد توی نمایشگاه دیدم! بدجوری شوکه شدم! ولی دلمو به واژۂ مفقودالجسد خوش کردم. به این امید که شاید یه روز برگرده! سال‌ها دلم به این خوش بود که احتمال داره اسیر شده باشه و بالأخره برمیگرده! تا اینکه سال ۷۹ یه تیکه پلاک و چندتا استخوان، ما رو از شهادتش مطمئن کرد! ماجرای فریدون اما هنوز برای من تموم نشده بود تا همین چند روز پیش که یک مطلب علمی و معنوی از یکی از اساتید باطنی رو داشتم می‌خوندم که: یکی از راه‌های ورود به ابعاد بالاتر زندگی، هوشیاری در زمان انتقال از لحظۂ بیداری به خواب است... #بوشهر #شهید_فریدون_خورموجی #بعد_پنجم #فرازمینی
56
1399/04/23