سلام روز دختر بود.با خودم فکر می کردم برای تبریک این روز ارزشمند چه پستی بذارم و چی بگم و فقط جملاتی بود که توی ذهنم مغلطه میکرد (ساکت ، بلند نخند، درست راه برو، تو که حقی نداری ، خودش حالش خوب میشه، تحمل کن ، اغواگر باش ، باهوش باش ، سیاست داشته باش، زرنگ باش ...و آخ که تمومی نداشت و نداره ،غمگین تر از این حرف ها بودم برای تبریک به خاطر تموم زخم ها و دردهایی که طی سالها به جرم دختر بودن تجربه کردیم،تموم فشارهای کمر شکنی که تحمل کردیم بخاطر تهمت هایی که شنیدیم و به دروغ و دلسوزی ،دم نزدیم. بی گناه متهم شدن هامون که تمومی نداشت و ما باهاشون بزرگ می شدیم. یادم اومد چطور آرزو،امنیت،امید و عشق در ما خفه شد هر بار به بهونه ای...یک بار به خاطر عشقی خودخواهانه،یک بار به نیت دلسوزی و خیرخواهی،یک بار با خشونت و هربار هزار بار مردیم انگار ویا کشتنمون انگار! اما خداوند به جان کوچک ما عجب قدرتی بخشیده که ایستادیم و زخم هایمان را به جان کندن مرهم گذاشتیم و هر روز طبق عادت مثل مسواک زدن پماد بی تفاوتی زدیم به درد بی درمان چرا که می خواستیم زنده باشیم و عشق را بفهمیم.چرا که نمی خواستیم این رنج ها از ما موجوداتی بسازد که حتی به خودمان هم رحم نمی کنیم که البته (رحم)گاهی برد بود و گاهی باخت. در این روز تشکر می کنم از مردانی که در هرجایگاهی پدر،برادر،همسر و ... اجازه دادند این جنس حساس و لطیف،محترم باشد و بشکفد.
الناز حبیبی | سلام 
روز دختر بود.با خودم فکر می کردم برای تبریک این روز ارزشمند چه پستی بذارم و چی بگم و فقط جملا...
3،871
1399/04/03