. ریسمان فانوس آویزان به سقف پاره شد و وسط صحنه افتاد. آتش عجیبی برپا شد. لیلا درون آتش بود. لحظه‌ای بعد از دل آتش بیرون پرید و شروع به دویدن کرد. همه از طبیعی بودن حرکات لیلا انگشت به دهان مانده بودیم. حتی یادم هست چند لحظه‌ای ایستادیم و از شدت ذوق و هیجان برایش کف زدیم. همه داشتند می‌گفتند: به به از این بازی، به به از این طراحی و ... لیلا با آن چشمان سبز و زیبایش میان شعله‌ها بال بال می‌زد و ما شاد و خندان برایش کف می‌زدیم. او می‌دوید و جیغ می‌کشید و ما کف و سوت می‌زدیم. هیچکدام‌ نمی‌دانستیم که این آتش، از آن آتش‌های سرد نمایشی نیست. هیچکدام نمی‌دانستیم که پایان این نمایش اصلا سوختن ندارد. برای ما همه چیز طبیعی بود و هیچ‌کدام نمی‌دانستیم‌ که در حال تماشای حادثه‌ای تلخ هستیم. لحظه‌ای بعد کارگردان و چند نفر دیگر وسط صحنه پریدند و وحشت‌زده و دستپاچه، قصد خاموش کردن لیلا را داشتند. موهایش را می‌دیدم که شعله‌ور شده و در حال سوختن است. خرمایی گیسوانش، میان آن حجم آتش، دود شد. اما تقدیر لیلا، فقط سوختن نبود. آنقدر درد کشید که خودش را از روی صحنه، به پایین انداخت. سرش جوری به لبه‌ی برآمده‌ی جلوی صندلی‌ها برخورد کرد، که من از ردیف چهارم، صدای شکستن تمام آرزوهایش را شنیدم. تا نگهبان سالن با کپسول ضد حریق بالای سرش برسد، لیلا و چشمان سبز و گیسوان بلندش، همه و همه خاکستر شدند. همه چیز شبیه یک کابوس بود. ما بالای جنازه لیلا، بهت زده ایستاده بودیم و همه در ذهنمان فقط یک سوال بود: سوختن لیلا مگر نمایش نبود؟ شوکه بودم و با چشمان از حدقه بیرون زده جسد خونین و کف‌آلود و سوخته‌ی لیلا را نگاه می‌کردم. قرار بود بعد از اجرایش باهم به خانه حسین برویم و فیلم " زندگی دوگانه ورونیکا" را ببینیم. دیوانه‌ام کرده بود که باید حتما باهم ببینیمش. شب قبلش بود موزیک "قایقرانان رود ولگا" را برایم فرستاد و گفت عاشقش شده و هزاربار گوشش داده. کاملا شوکه بودم و سعی در انکار ماجرا داشتم. دوست داشتم این کابوس همینجا تمام شود و نفس نفس زنان و خیس عرق از خواب بیدار شوم. اما واقعیت از هزار کابوس وحشتناک، وحشتناک‌تر بود. صدای گریه و جیغ و فریاد‌ها داشت کَرَم می‌کرد. یک نفر ملحفه‌ی سفید رنگی را از صحنه پایین آورد و رویش انداخت. چند دقیقه بعد ماموران اورژانس رسیدند. همان اول، مرگش را تایید کردند و او را با خود بردند. تمام سالن بوی "لیلای سوخته" گرفته بود. بوی آرزوهایش؛ بوی تندیس فجر بازیگری سوخته، بوی ۲۰۶ نوک مدادی سوخته، بوی عشق سوخته، جوانی سوخته و ... . ادامه در کامنت اول
محمد مهدی عزیز محمدی | .
ریسمان فانوس آویزان به سقف پاره شد و وسط صحنه افتاد. آتش عجیبی برپا شد. لیلا درون آتش بود. لحظه‌ا...
35
1399/04/30