‍ "لعنت به چشمهایی که مرا گریه کنند" دست راستم سالهاست خواب رفته است و نیمی از صورتم در آینه پیدا نیست. خاطره ها یک به یک میانِ مه گم می شوند، طعم لبهایت در آوازهایم نقطه چین شده و پاک کرده کسی عطر عبورت را از ساحل این دریا که به شوری اشکِ مادران است. موهایم کجای این گرگم به هوای کودکانه سفید شد؟ میان من و گرگی که حالا گیاهخوار شده و بره های خوشباور را شیر می دهد! با دَه زالوی تشنه در انگشتانش ورق می زند کتابها را هولاکوخانِ هاری که همچنان هزار روسپیخانه در جمجمه دارد. لبهایت را خط می زند و قیچی می کند موهایت را از رویایی که من دیده ام در نیمه شبی تابستانی. جراح مجنونی که بالابلندترین کودکان را قطع عضو می کند. محرمعلی خانی با وهمِ ساختن شهری از کرور کرور کوتوله ی همگون. غمگین نباش! قناری منقاربسته. در سرزمینی که قصابهایش قصیده می گوید و با دهان پر از سکه خرناسه ی ثنا سر می دهند، در گوش تو عاشقانه ترین شعرها را خواهم خواند. بگذار کسی زخمهایمان را به خاطر نیاورد. این سفره ی گرسنه خوب می داند ما با بوسه ای ساده سیر می شویم. فلات فراموشکاران را ببخش و در آگهی مرگم بنویس: لعنت به چشمهایی که مرا گریه کنند. یغما گلرویی
یغما گلرویی | ‍ "لعنت به چشمهایی که مرا گریه کنند"

دست راستم 
سالهاست خواب رفته است
و نیمی از صورتم 
در آینه پید...
0
1398/05/24