... سرخپوست پیری در من زندگی می کند کولی وار با چشمان گرگی ماده خیره به چشمم همواره فکرم را سکوت می کند نگاهش کلمات را خالی می کند از معنی لحظه ها را بکارت می بخشد دوئل می کند با نگاهم من شجاعت کشیدن ماشه لحظه را ندارم می چکاند اما او ثانیه را و زمان شلیک میشود میان نگاهمان سرخپوست پیری در من زندگی می کند بی قبیله بی جنبش هست را کامل هست دست به ماشه می برد تنم می لرزد استفراغ می کنم کلمه را از اظطراب و این بار هیچ را شلیک می کند میان دو هست همچنان خیره به من با دو چشم گرگی آسیمه می شود اندامم آئینه را می نگرم گرگی را میبینم با چشمان سرخپوستی پیر حمید بهرامیان بیست و هفتم اسفند ۹۷ #شعر #شعر_کوتاه
حمید بهرامیان | ...
سرخپوست پیری در من زندگی می کند
کولی وار
با چشمان گرگی ماده
خیره به چشمم همواره
فکرم را 
سکوت م...
4
1397/12/27