به مناسبت ۲۶مردادماه، سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن. سر صحنۂ ضبط اپیزود پنجم از مجموعۂ مستند «۵نفر» وقتی پای صحبتهای مادر محمدباقر رنجبر (آزاده) نشسته بودیم، بغض گلوی همهمون رو گرفته بود! رسیدیم به قسمتی که وقتی از ایشون پرسیدیم که «در این ۸ سال چه بر تو گذشت؟» توی یک جمله، همۂ تلخی و رنج و درد اون سالها رو خلاصه کرد؛ «آرزو میکردم ایکاش باقر شهید شده بود!» حجم درد و رنجی که در این آرزوی جانکاه نهفته است رو فقط یه مادر میتونه تجسم کنه! مادری که از فرط دلنگرانی برای جگرگوشه اش، حاضره خبر شهادتش رو بشنوه، اما طاقت شنیدن اخبار شکنجه شدنهای اسرای ایرانی در اردوگاههای بعثی رو نداره! اینجاست که آرزوی شهادت برای فرزند یعنی: «خدایا! بچهام رو بکش ولی نذار بیشتر از این زجر بکشه!» همونجا تصمیم گرفتم که اپیزود پنجم رو به جای پرداختن به حاج باقر، دوربین رو به سمت مادر نشونه برم! این اپیزود تقدیم شده به: همۂ مادران جنگ! (قهرمانان گمنامی که همچون سنگ زیرین آسیاب، سنگینی تمام لحظههای سخت را به دوش کشیدند...) شرح فیلم: برشی از اپیزود پنجم مجموعۂ مستند «۵نفر» تحت عنوان «۸سال و ۵ماه و ۲۶روز» #فتح_المبین #رزمندگان_بوشهر #زعن #شوش #دفاع_مقدس #سریال_ایرانی #فیلم_مستند #۵نفر #پنج_نفر #اسارت #اسرا #آزادگان #مادران_جنگ #مادران_اسرا #مادر_شهید #سیدرضا_صافی #سید_رضا_صافی #رضا_صافی_کارگردان
531
0
1398/05/26