. من نخل بی سر توئم، خرمشهر زیبای من. من بقایای توئم، بعد از این که غارتت کردند. من ارومیه خشک توئم، بی هیچ درنای مهاجر، متروک و ساکت و محزون. من با چین های دور چشمم و شقیقه های سپید، پادشاه شکست خورده توئم، در انتهای نبردی که تاج و تختم را گرفت. من، لاله زار توئم در غروبهای جمعه، سنگفرش شده با تنهایی، بی عابر، بی شکوه. من گنجشکهای باغ توئم باهار طولانی، تیر خورده از تفنگ دنیا. من ریشه های پیچکم دور تنت که نیست، که نیستم. من صحاری خشکم، بعد از گذشتن تو، حضرت ابر فروردین. من شاخه های خشک عطشم، قدکشیده به سمت نبودنت. من، انسداد کوچه های سبز خرداد هشتاد وهشتم، در من آدمها کتک خورده اند، مرده اند. من نوار کاست ترانه های قدیمی توئم، از یاد رفته، بی زمزمه، بی طرفدار. من ادامه توئم، حتا بعد از تمام شدنت. من برگهای خشک کاخ سعدآبادم در تمام آبان ها، زیر پای عابران خوشحال که ملکه غمگین کاخ را از یاد برده اند. آخ. من انقراض دردناک تاریخ نقاشیهای روی دیوار غار توئم. بی برکتم، پایانم. من، ادامه توئم بعد از تمام پایان ها. روزها و شبها و بادها و دکترها و قرصها و آسایشگاه ها و مرگ ها و باران ها و خشکسالی ها و دردها و بی خوابی ها و آدمها بر من گذشته اند، بی که تو بگذری. حالا ببین، آخرالزمان است. تو را از من حذف کرده اند، و تمام آن چه مانده است، دشت سوخته بی مترسکی است که از صدای کلاغها نمی ترسد. دلبسته به زوال تدریجی تمام رویاها. بی هوای هر بوسه. بی آواز. کسی به تو نگفته است، اما بعد از تو از من فقط دو آه ماند، یکی برای نبودنت، یکی برای بودنم.... #حمیدسلیمی
حمید سلیمی | .
من نخل بی سر توئم، خرمشهر زیبای من. من بقایای توئم، بعد از این که غارتت کردند. من ارومیه خشک توئم...
31
1397/08/29