چند وقت است مى خواهم بنويسم ، راجع به خودمان ... مى خواهم بنويسم از دردِ دل ؛ كه بُخل و حسد و كينه ورزى شده است كار هر روزمان ... از كِى انقدر بى رحم شديم با خودمان ؟! مى گويند اين خاك از طلاست ، ولى باور كنيد كه نيست ، هيچ خاكى از طلا نيست ، طلا ماييم كه روز به روز خودمان خودمان را بى ارزش و بى ارزش تر مى كنيم ... از صلح و انسان دوستى مى گوييم وقتى مشغول تيز كردن شمشير هايمان براى يكديگريم ! شعار ضد فاشيستى مى دهيم اما هر كه از ما نباشد را بر خود مى دانيم ... كجاى جهان تعريف روشنفكرى اين است ؟! كدام روشنفكر افكار و عقايدش رو فرياد زد ؟! چرا تا دو خط كتاب مى خوانيم ، مى خواهيم آن را جار بزنيم ، اين ميلِ به فريادِ آگاهى از كجا مى آيد ؟! اين منت گذارى براى سختى راه طى كرده و خود را مالك هنر دانستن از كجا نشأت مى گيرد ؟ حرفم با هم نسل هاى خودم و اتفاقا خودِ خودم است ، كه سخت مشغول خط كشى و مرز بندى در هنر شده ايم ، و در قرن بيست و يك كه عصر ايجاد ديالوگ مشترك است ، بر عليه يكديگر رأى صادر مى كنيم و يكديگر را مورد قضاوت هاى كوركورانه قرار مى دهيم ... آن هم در روز هايي كه براى به سرانجام رساند هر كارمان از هزار و يك جور فيلتر و سانسور بايد عبور كنيم ! برادر وخواهر هنرى من ، كاش رأى صادر نكنيم و هم رخت و هم انديشه ى سياستمداران نباشيم ، هنر نقطه ى مقابل سياست است و سر انجام اين خودزنى ها يا جنگ است يا قحطى در هيئت هاى متفاوت ... ما بقدر كافى تنها هستيم ، بيايم و در اين وانفسا "ما" را "من" و "تو" نكنيم ... بيايم افكار و انديشه هايمان را با هنرمان نشان دهيم و نه با ايجاد موضع و هشتگ هاى مجازى ... ما نبايد؛ انديشه هايمان را بر يكديگر حقنه كنيم ، ما جاى يكديگر زندگي نكرده ايم كه بدانيم چه كسى مُحق تر است ... رفيق هاى هم نسل اگر جان را به جنبشِ حقيقى وا نداريم و كنار هم نباشيم دير مى شود ، دير كه بشود ديگر توش و توانى نمى ماند براى باقى راه ... تنها هستيم ، تنها تر نشويم ...
محمدعلی شادمان | چند وقت است
مى خواهم بنويسم ،
راجع به خودمان ...
مى خواهم بنويسم از دردِ دل ؛ 
كه بُخل و حسد و كينه...
452
1397/08/29