. نوزدهم شاید بیستم تیرماه ۷۹ است. . با دسته گلی که به وسواس و عشق فراوان انتخاب کردم با لرزش دست و دل، به بیمارستان ایران‌مهر می‌روم. هم به نیت دیدار ، هم برای کسب اجازه استفاده از صدایشان که شعر مرثیه برای مرگ فروغ را خوانده‌اند. اطلاعات بیمارستان میگه به وقت رسیدی، مرخص شدند و تا ساعت دیگه می‌روند. با شتاب خودم را به اتاقشان می‌رسانم. بانو آیدا کنار پنجره ایستاده، با همان وقاری که توصیفش را خوانده‌ام و تصاویرش را دیده‌ام. با همان عشقی که درموردش گفته است. «بزرگ» بر ویلچر نشسته و‌بسیار ضعیف و‌رنجور... به زحمت می‌تواند سر را بالا نگاه دارد برای ارتباط چشمی. بعد از سلام و احوالپرسی و ابراز ارادت قلبی دلیل حضورم را می‌فهمد. با همان ضعف و ناتوانی بسیار تبریک می‌گوید که برای اولین بار بعد از انقلاب توانسته‌ام شعر فروغ را برای خوانش از ممنوعیت دربیاورم و مجوز بگیرم. می‌خندد و می‌گوید حتی هیچ کار هنری دیگری نکنی همین برای اعتبارت کافی‌ست. . از شوق این تشویق به زور یک جا بند شده‌ام. ادامه می‌دهد: اول این که نیازی به اجازه نیست! من آن‌شعر را زمانی برای کسی گفته‌ام و چه خوب که استفاده شود...اما یک خواهش دارم! ( دست و پایم می‌لرزد! دقت کنید! بزرگ گفت خواهش!) با لرزش بیان پرهیجانم می‌پرسم: امر کنید. می‌خواهد قبل از کلام سیگاری روشن کند، دستانش ناتوان است، آیدا بانو جلو‌می‌آید و‌کمکش می‌کند. با ادامه‌ی همان نگاه به بانو می‌گوید: آیدا شماره‌مان را بده تا با تو هماهمگ شوند، من فکر می‌کنم بتوانم آن شعر را «بهتر» بخوانم. . جهانِ کلمات جملات نهایی دور سرم می‌چرخد. انسانی در چنین وضعیتی در جستجو و‌تلاش بهتر بودن است و هرگز خودش را «کامل و تمام شده »نمی‌داند. حرف می‌زنیم، چشم گویان و‌تب‌کرده از دریافت چنین معنای بزرگی با دوستان صدابردار هماهنگ می‌شوم و‌آماده‌باش دستورشان برای ضبط مجدد... اما در هر تماس بانو می‌گوید که خوب نیست... که نمی‌شود ... تا روز پروازش می‌رسد.... . برای هیچ مراسمی هیچ جا نمی‌روم و نرفتم چون‌برای انسانی چون او که در همان دیدار نیم ساعته، جهان من‌را تکان داد استفاده از کلمه مرگ حقیرترین معنای جهان است. او‌به کلامی که نوشته باور داشته و نهراسیده است. او هرگز نمی‌میرد. . در خانه می‌نشینم و‌به صدایش گوش می‌دهم... آن شعر با صدایش را در آلبوم استفاده نمی‌کنم چون می‌دانم نسخه‌ی دلخواه او‌نبود. . و از آن پس ، بعد از هر کار فقط با خودم تکرار می‌کنم: می‌توانم بهتر باشم. می‌توانم بهتر باشم. . جمعه چهارم مرداد ۹۸ . #احمد_شاملو #شاعر #بزرگ #گران_قدر #الهام_پاوه_نژاد
0
1398/05/04