یادم هست سال ۷۰ ،این فیلم را «به خاطر ِهمه چیز » را، چهارتایی رفتیم دیدیم. من و محبوبه و ساقی و ندا. که آن سال ها ، از وسط های دبیرستان تا خیلی وقت بعدتَر‌َش ، همه اش با هم بودیم. سینمایش را هم یادم هست، آفریقا . همان که توی خیابان ولی عصر است. اهل ِ سینمای این گروه من بودم .می گشتم از توی مجله فیلم ، یا گزارش فیلم ،فیلم هایی که تعریفی ِ منتقدین بودند ، یا مثلا در جشنواره فجر ِ سال ِ پیش اش، جایزه گرفته بودند، پیدا می کردم و بچه ها را همراه می کردم برویم سینما.و خدا می داند چه آتش ها که نمی سوزاندیم ،در همین روزهای سینما رفتن هامان.دروغ نگفته باشم ، بیشتر از همه هم من! دوست هایم از من عاقل تر بودند و خانم تر . همیشه ، تا همین حالا. . از خاصیت های قرنطینه گی کرونایی ، یکی همین مرور ِ گذشته ها و دلتنگ شدن برای آدم های آن روزگارهایت است. که غم ِ شیرینی را به دل ِ آدم راه می دهد. همان که فرنگی ها می گویندش « نوستالژی ». . محبوبه و ندا تهران اند. گاه گداری هم را می بینیم . هربار که از خاطره های مان برای بچه هایشان تعریف می کنند،بچه ها غش می کنند از خنده .اصرار عجیبی هم دارند به این تعریف کردن ها ، هر دوتایی شان !ساقی ، سال هاست رفته آمریکا ، همین دورادور با هم معاشرت می کنیم...و‌ همه شان ، همیشه یادشان هست ، من چه شَری بودم و آن ها چه درس خوان و آرام و آدم حسابی!! و همه ی آتش ها همیشه از گور ِ من بلند می شده! . عمدا ً پشت ِ جلد را عکس ِ اول گذاشتم . مرور ِ خاطرات از پشت ِ جلد آغاز شد برایم. این نشریه ی ادبی ، با عنوان ِ « بهترین ها» را همان سال های اوایل دهه ی هفتاد می گرفتم. اما نه هر ماه.خاطرم نیست چند شماره و تا کی منتشر می شد.امروز لای ِ کتاب های قدیمی ام ، همین یک شماره اش را پیدا کردم. . #نوستالژی
شبنم مقدمی | یادم هست سال ۷۰ ،این فیلم را «به خاطر ِهمه چیز » را، چهارتایی رفتیم دیدیم. من و محبوبه و ساقی و ندا...
0
1399/01/20