دوستش داشتم ...نمي توانستم درد كشيدنش را ببينم بازيگر توانمند و پر احساس و درد اشناي قديمي دوران كارگرداني هاي تاتر هاي من، سر كار پيكنيك در ميدان جنگ بود كه فهميديم سرطان به او حمله كرده...ابتدا در گلو گاه و حنجره اش ...به او مي گفتم اين بغض هاي فرو خورده توست ....رسم عاشقي مي دانست و با اندك مجالي كه در زندگي داشت عاشقانه مي زيست در كارهاي بعدي من قمر در عقرب در نقش خاقان چين چنان درخشيد كه بر ان شدم نمايش دانشمند وو .. را هم كار كنيم پاي ثابت تمام كارهايي بود كه از من به صحنه مي رفت..ان سالها...سالهاييكه در غبار فراموشي هاي من گم شد ...ويارانم پراكنده....وامروز حسين محب اهري يار ديرينم از دست رفت و با خود بخش عظيمي از گفتگو هايمان را هم برد .....به دختر كوچولوي هنرمندش كه اونيز همكار ارزنده من است و نيز به سر كار خانم منافي ظاهر و .... به تما شا گراني كه سالهاي سال در سالن هاي تاتر شاهد درخشش و قدرتش بر صحنه بودند و به خودم كه باز هم يار ديريني از دستم رفت بايد تسليت گفت اما زبانم نمي چرخد ... بياييد باور كنيم راست است كه مي گويند: هرگز نميرد انكه دلش زنده شد به عشق
شهره لرستانی | دوستش داشتم ...نمي توانستم درد كشيدنش را ببينم بازيگر توانمند و پر احساس و درد اشناي قديمي دوران كا...
198
1397/10/26